از ناامیدی مینویسم تا روزی که به بهشت خیالم برسم
از نبودن چیز هایی مینویسم که یک روزی فکر میکردم میتونم به راحتی از پسشون بربیام
مینویسم روی کاغذ از دنیای دلم مینویسم برای پسری که یک روزی خیلی خوش بین بود دنیای پیش روی خودش رو بدون تغییر و با یک زیبایی ابدی میدید
فکر میکرد دانشگاه معجزه زندگی و آشنایی با افراد جامعه یک افتخار هست
و بعد تلخی روابط بین آدم ها را چشید و کاملا مزه مزه کرد تا اینکه چشم وا کرد دید دوران دانشگاهی که چقدر خیال بافی کرد زود تموم شد
چقدر بی دستاورد تموم شد
چقدر بدون نتیجه خاصی تموم شد
چقدر همه چیز حیف شد توی این سال ها
چقدر مردم این جامعه پر پر شدن
چقدر تراس یک آپارتمان ۱۹۰ متری که فقط ۶ متر بود هر روز آسمون اش کوچیک تر شد
چقدر هوای نفس کشیدن بد تر شد
چقدر آدم ها دور تر شدن چقدر بیشتر فرو رفتن در گوشی های چند سانتی
چقدر گیاه های این خونه پیر تر و بی رمق تر از قبل شدن
چقدر همه چیز بی معنی تر شد
چقدر حسرت خوردن به زندگی دیگران عادت شد
اولین مقاله من یک تصمیمی در اون بود که یک روزی فکر میکردم به تمام اش میرسم و فقط یک آرزو و تصمیم درست بود که به من اون رسیدم و حتی در لحظه نوشتن اولین مقاله زندگیم به اون فکر نمیکردم
و اون ازدواج با همسر و همه کسم بود
و ازدواج با همسری که دلیل نفس کشیدن من از یک سال و سه ماه گذشته هست
دلیلی که حاضر نیستم با هیچ چیزی عوض اش کنم
سرمایه ای که هنوز میدونم با این دنیای پر از جنگ و وحشت و ترس میتونم ادامه بدم
ولی ایندفعه برای رسیدن به مادیات نه
برای آرزوی های پوچی که نظام سرمایه داری رسم کرده نه
برای اسباب بازی هایی که فقط سایز و ابعاد و قیمت شون با دنیای کودکی فرق کرده نه
فقط برای رسیدن به حس رهایی
برای رسیدن به حس حقیقت وجودم
حسی که بتونم نفس بکشم
بتونم فکر کنم نه به گذشته نه به آینده نه حتی به حال
فقط به چیزی فکر میکنم در لحظه حال درست هست
به هر چیزی که حال دلم خوب میشه
الان در این وضعیت ایده آل نیستم واقعا
حداقل این چند سال یکی از درس های مهمی که بهم داد واقع بین بودنه
نمیدونم بشه یا نه
ولی میخوام در همین سال کنکور ارشدم روزانه بنویسم ولاگ
و حالا نمیدونم میتونم ادامه میدم یا نه
درس بعدی همین زندگی به من غیر قابل پیش بینی بودنش هست