در زندگی بیشترین عیش نصیب بی خبران است به آن جهت که از حقیقت واصل زندگی که همان ناپایداری است بی خبرند خوشا آنان که بی خبرند
زندگی همه خواب و خیال
خیال اهل خرد را چو عیال
در به در به هر دربی در زند
وز خیال در حیرتش زانو زند
این بشر چه خواهد از زندگی
تمام همتش هرزگی و درندگی
آمد و خون دل خورد و برفت
هیچ نبرد جز افسوس سخت
چو آمد و دید دنیا را گریان شده است
وز رفتنش عقلها حیران شده است
بر حسب طبع و طمع چرا غم می خوری
آسوده گردی چو می همی هی می خوری
نشدن رندان عاقل هرگز بازیچه اهل زمین
خود را رها کردن ز طمع و حرص و کین
می دوای درد دل هوشیاران اهل معنا
سطوران را خور وخشم و شهوت و دنیا
چه سوداها در سر چه غمها بر دل
چه دردی چو حرص و طمع مشکل؟
تمام عمر درگیر طمع و مال و منال
خامی گویی جاودانه مانی با ظن و خیال؟