glasses/عینک?
glasses/عینک?
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

معرفی کتاب ( بازی های میراث . The Inheritance Games)

قفلی زدم رو انتشارات نون 😅
قفلی زدم رو انتشارات نون 😅


خب خب خب ...
سلام ، سلامی که ... ( حقیقتا اینبار ایده ای ندارم که چجوری سلام بکنم ، پس صرفا سلام ، امیدوارم سالم باشید )
نوبتی هم باشه ، میرسیم به کتاب های روانشناختی و آروم ، کتابی که یکم از استرستون بکاهه ، یکم بهتون آرامش بده و یکم هم ذهنتون رو درگیر کنه ( آخرشم همینجوری ولتون کنه 😅)
بازی های میراث یکی از پرفروش های نیویورک تایمز است ، به قلم خانم جنیفر لین بارنز ، فارغ‌التحصیل روان شناسی و روان پزشکی و علوم شناختی ، از دانشگاه ییل ، با مدرک عالی فول برایت . ایشان در حال حاضر استاد روانشناسی در دانشگاه اوکلاهماست ( شهر ادموند در آمریکا ) .
بارنز از استاید معما سازی است و در بیست کتاب برتر خودش این قدرتش را به نمایش گذاشته است . بازی های میراث که یکی از این شاهکار های معماییست ، از کتاب هاییست که اگر به دنبال پایان های خاص و نیمه باز ، داستان پیچیده و خواهان تکاپو و در عین حال آرامش بخش باشید ، مثل بهشت میماند . این کتاب به خوبی قدرت تغییرات ناگهانی را به رخ میکشد ، به خوبی خو گرفتن با محیط های مختلف را برایتان توضیح میدهد و به خارق العاده ترین شکل ممکن ، شما را آنقدر در بین هزار تو هایش میگذارد تا در آخر ، شوکه شوید . همچنین مفهوم این جمله را نیز به خوبی میتوان از کتاب دریافت :
"باد آورده را باد میبرد "
هرچند که این مفهوم ، چیزیست که اگر در اواسط کتاب ذهنتان به تکاپو بیوفتد ، متوجهش میشوید ، مننطقا آنقدری واضح نیست که بتوان به سادگی متوجهش شد . در کل این کتاب ، شما را به دنیای خودش میکشاند ، شما را مجبور به تجربه لحظات میکند ، شما را به یکی مشکوک میکند ، به دیگری دلگرم ، از یکی دلسرد و با یکی شاد ، پیش یکی صادق و پیش دیگری سیاس و...
پس اگر میخواهید آن را شروع کنید ، بهتر است برای یک روز با زندگی عادی خداحافظی کنید و آماده تعویض همه چیزتان ، با دخترک قصه ما شوید ( البته زندگی دخترک ، بیشتر مردانه است تا زنانه ، اما برای هر دو جنسیت احساس همدردی را بر می‌انگیزد ، چرا اینقدر مطمئنم ؟ بهتر است بخوانید و بفهمید )
خب مقدمه بسه ، خیلی وقت پیش کتاب رو خوندم ، ولی یه کلیتی یادمه ، همونو براتون مینویسم :
(نکته : متن با روش خودم نوشته شده ، همراه با بیان های مختلف و شاید کمی گمراه کننده ، احتمالا باید برای خواندنش ، درست و حسابی وقت و تفکر بگذارید ، البته شاید ... )

من یکی از فیزیک زیاد خوشم نمیاد ، نه که بدم بیاد ولی اینجوری نیستم که معتقد باشم فیزیک بهترین علمه ...
ولی این در مورد ایوری صدق نمیکنه ...
ایوری گرمبز ، دختری که سال آخر دبیرستانش را میگذراند و میخواهد با عالی بودن در همه دروسش ، از دبیرستان جان سالم به در ببرد و بورسیه بگیرد و برود !
او خواهری نا تنی دارد ، مادرش سال هاست فوت شده و پدرش هم معتاد و فراریست ... ، همچنین در حال حاضر شاید بتوانیم او را بی خانمان به حساب بیاوریم ، چون از وقتی خواهرش دوست پسرش را به خانه می‌آورد ، ایوری در ماشین میخوابد ( خب ، پسره واقعا آدم عوضییه )
داستان از یک روز عادی تو دبیرستان ایوری شروع میشه ، زمانی که ایوری داره با خیال راحت روزش رو ، یه کنجی میگذرونه . چند روزی از یه امتحان خیلی سخت فیزیک میگذره ، همه مطمئنن گند زدن ، ولی ایوری ... خیالش راحته !
از دفتر ایوری رو فرا میخونن ، خانم مدیر ( یا آقا ، یادم نیست ) معتقده که ایوری تقلب کرده ، اونم نه از کسی دیگه ، معتقدن ایوری جواب های امتحان رو داشته :
_شما فکر میکنید من تقلب کردم ؟
+تنها راهش همینه ، ایوری تو اون امتحان رو کامل شدی ، در حالی که صد شدن توی اون امتحان غیرممکن بوده ، معلمتون طوری طراحیش کرده که یه دانش آموز کامل نشه !
_ولی من کامل شدم ، باور ندارید ؟ بزارید یه بار دیگه امتحان بدم ...
و بله ...
ایوری دوباره در دفتر مدیر با نظارت دبیر فیزیک امتحان داد و قرار است به زودی نمره اش را به او بگویند .

میگذرد ...
در این گذشت ، کمی دیگر با ایوری آشنا میشویم ...

و باز هم میگذرد ...
یک روز عادی در دبیرستان است و ایوری ، دارد با خیال راحت ، زندگیش را میکند و کمی در انتظار است تا ببیند نمیره امتحان فیزیکش چطور شده . تا اینکه بالاخره او را صدا میزنند ...
از آن ساعت ، به بعد ، ایوری وارد دوره جدیدی از زندگیش میشود !
نه به خاطر نمره فیزیک ، بلکه به خاطر مولتی میلیاردر شدن !!
او هیچ وقت نمره فیزیکش را نمیفهمد !!!
در دفتر مدیر ، هیچ وقت دبیر فیزیک را نمیبیند !!!!
بلکه او ، نوه هاثورن را میبیند ، نوه مولتی میلیاردر خیری که ثروتش ، آنقدر زیاد است که نمیتوانم به درستی آن را برای شما تبدیل واحد کنم !!!!!
هاثورن 46.2 میلیارد دلار ثروت داشته !!!!!!
و به گفته نوه اش ، هاثورن در وصیت نامه اش ، او را نیز فراخوانده !!!!!!!
(این در حالیست که ایوری ، هاثورن را نمیشناسد و مطمئن است که تا به امروز با او ملاقاتی نداشته )
و بله ...
باز هم میگذرد ، ایوری و خواهرش به تگزاس میروند ، برای قرائت وصیت نامه ...
میگذرد ...
مشخص میشود که سهم ایوری از تمام اعضای خانواده ، بسیار بیشتر است ...
ایوری با چهار نوه هاثورن آشنا میشود و دو دختر هاثورن ، البته که گویی او یک پسر هم داشته که گم شده ، شاید مرده ، یا شاید نه ...
وضعیت عجیب است ، ایوری گیج این است که چرا ؟ چرا باید ناگهانی صاحب این اموال شود ؟
مدرسه اش تغییر میکند ، وکلای هاثورن او را راهنمایی میکنند و به روال زندگی مولتی میلیاردری در می‌آورند ...
خب ، هاثورن مغز بزرگی داشته ، اینطور که مشخص است او علاقه مند به طراحی بازی ها و معما های بسیار پیچیده است ... البته ، هاثورن علاقه مند به جمع کردن اسلحه هم بوده ...
خب ، کمی از این سرعت پخش خارج شویم !
ایوری همراه با یکی مانده به آخرین نوه دومین دختر هاثورن ، سرگرم حل این معمای پیچیده است ...
جیمسون هاثورن ، پسری پر رمز و راز ، تقریبا همسن ایوری ، بسیار باهوش و شاید کمی ... جذاب ؟ حداقل از نقطه نظری در اعماق افکار ایوری ...
خب ، حداقل شاید بتوانیم به آنها ، همیار های تونل ها بگوییم ، یا همراه های سرعت ، یاران ریسک ، عاشقان عشاق معما ، یا همکار های این بازی ... اما در هر صورت ، یک چیز این وسط آشکار است ، جیمسون این احساسات را ندارد ، اما بازیگر خوبی است !
ایوری و جیمسون ، طی گذشت زمان به ترتیب ، نکات مهمی که باید بدانند را متوجه میشوند ، همچنین آنها ، طی روالی عجیب و خاص که گویی از پیش تعیین شده ، سرنخ های پدربزرگ را پیدا میکنند و جلو میروند ...
اما بشنویم از خبری ناگهانی در سر ایوری ...
او در مدرسه با دختر آشنا میشود با ارتباطی تقریبا دور با هاثورن ها ، دختر برادر شوهر دختر اول هاثورن ! ( چقدر طولانی )
و با دختری دیگر نیز ملاقات دارد ، دختری زیبا به نام ربکا ، خواهر معشوقه دو تا از نوه های هاثورن ، و البته معشوقه همان دختری که ایوری ، کمی قبل با او آشنا شده بود ...
و این خواهر زیبا رویی که با ربکا بزرگ شده ، دقیقا چه ارتباطی با هاثورن ها دارد ؟ ربکا و خواهرش نوه های سرایدار خانه هاثورن هستند .
اوضاع از بعد از این حقایقی که مشخص نیست چرا اما به ناگاه و به سرعت وارد ذهن ایوری میشوند ، بسیار تغییر میکند ...
او حالا بهتر جیمسون را میشناسد ، حالا حقایق کامل تری در مورد گریسون میداند ، حالا بهتر میتواند ربکا را بشناسد ...
و خاویر ( زاویر فکر کنم تلفظ میشه ولی فارسیش همینه ... ) نوه آخر هاثورن ، پسری که کل جواب ها در چنگش است ...
و در آخر به نظرتان این معما ها ، این بازی ها به جواب میرسد ؟ بله میرسد اما من جواب را به شما نمیگوییم ! خب ، حق بدید ، نمیخوام بیشتر از این از کتاب برای کسایی که میخوان بخوننش خراب بشه ...
اما برای غافل گیری ، بدونید داستان در آخر ، به اولین و آخرین پسر هاثورن ختم میشود ...

با تشکر از وقتی که گذاشتید ، کتابخونتون پر از کتاب ، ذهنتون آروم ، لبتون خندون ...
مخلص شما ، ابوالفضل صادقی مزیدی
🙂شب و روزتون علمی_تخیلی !

کتاببازی‌های میراثدانش آموزعلمی تخیلیپول
وقتشه دیدمون رو چندگانه کنیم ، یه عینک رو کنار بزارید و عینک های دیگه رو امتحان کنید ، من اینجام تا بهتون کمک کنم جهان رو از دید های دیگری ببینید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید