ََABNOOS
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

به دنبال بال های شعله ور تو کاش آتش بودم

در گودی دیدگانِ تو من، آتش میبینم. فرشته ای در سودای شعله ور شدن تاب آورده بود. و امروز دیدم که بال زد. در پی فراز شعله، سرزمینی می سوخت.
گفت: نامش سرزمین فرشتگان است..

- Greensleeves (Musicbox Drama Ver)

قرن های پیش:
وجنات آمریکایی و این تسلط بر گفتار؟ استدعا می کنم، شما یک نجیب زاده آمریکایی هستید. اگر چشمان شرقی و محاسن شبرنگتان را نادیده گیریم. ولیکن چه پیش آمدی موجب این بازگشت شد؟ من به جایش پاسخ دادم.
- مقداری عشق، مقدار بیشتری نفرت.


هیچ سردبیری در نسخه ویژه مطبوعاتش ننوشت:
- پسرِ مغرب برای نجات دخترِ مشرق، جانش را داد، از دستانش خون، از چشمانش اشک می بارید -
دختر مشرق، یا نماد آسیای کودکی که حکم احترازش از سرزمین مادری بود. سرنوشت دست گرانی داشت.


به سیمای زن معصوم نگاه کرد. وزن نگاه شرقی زن، خیره به کمی آن سوتر مانده بود. شوق نه، آرمیده ضربی بود.
- می خوام توی زندگی بعدی، یکی از اونا بشم.
برگشت و وزن نگاهِ زن را سنجید. گل کوچک کنار جاده را دید. زن به آن گل سفید خیره شده بود.
- من چی؟
تو..
تو توی همچین خونه ای زندگی کن
تا مامان توی باغچه خونه ات بشکفه
مادر و معصومیتی فریبنده در اوج زیبایی، مظهر التماس بود.

بادی هم خطاب بر مادرش گفته بود: "عاشق بوی مشروبی هستم که هنگام خوانش آواز از دهانش بر مشام می رسد.."
آمریکایی های بیچاره ی محذور. عاشق بودند، یک عشاقی گستاخانه.

اینک مادر جان، تو را خبر رسیده است که در همین زندگی، در همین دنیای اشتباه، عاشق یک گل سفید شده ام؛ و بارها از خودم پرسیدم:

خیلی بی رحمه.
بین این اشتیاق و بی رحمی
من کجا قرار گرفته ام؟
فکر می کردم نزدیکم
ولی ممکنه حتی دورتر بشم
یک قدم دیگه
به سمت شعله..

- مرا هم آتش زدی و گریز کردی از پشته ی بام، مبادا شعله ای بر تو بی افتد، دختر فراموش کرده ای که می خواستی شعله باشی؟
مشکلی نیست. فراموش نکن برای شعله ور ماندنِ تو تا ابد سوختن را می پذیرم، شانه به شانه. قرن به قرن.

.
.

- من یه نقاشم. فقط می تونم نقاشی بکشم [تیرانداز بود] مرد خندید، درون ذهن من گفت: نقاشی کشیدن، استعاره از کنترل کردنه..
محتاط باش و شبیه همیشه، نگران من نباش. من نقاش ماهری هستم. "اگر مرگ بوم نقاشیه، این شاهکار توئه"


اسطوره پائیز: تراژدی
یک نفر هم نخ به نخِ جمالش را سیگار می کشید.
- چه می کشی که آنقدر سیگار می کشی؟
خوابید. روی دوش عصیان، سرش افتاد. دردِ بدنش ساکت شد. دریا داشت یک وجب پائین تر از مرگش، تاب می خورد.
عصیانگری تا قرن بعد رفت: مرا بکشان به آنجا که شرابم نمی برد. - باید تا فرا رسیدن قرن بعدی، تریاک بکشم. درد آمده است که بماند. ولی نماند. تقدیم تیغه ی شمشیر شد.
سردبیر هم درون یک تیتر بزرگ جان داد. همانجا خاکسترش کردند، لا به لای کلمات.

نقطه ضعف این تراژدی -عشق- بود
نقطه ضعف این تراژدی -عشق- بود


به مزار و گل های سفید دورش نگاه کردم. یک روز مادر خودش را در چاه انداخت تا کودکش به آمریکا برسد. حالا گل های سفید، سنگ سفید را در آغوش کشیده بودند. "مرگش چنان بلند بود که دستی به تدفین نمی رسید" در آرامستان خارجی های سرزمین مادری اش خوابیده بود، برای یک خواب آزگار. می دانستم که پاسخ خواهد داد:
مقداری نفرت، مقدار خیلی بیشتری عشق


Sad ending:

[ در آخِر: مرا که اشتباهی به این جهان آمده ام، ببوس. شاید خدا این بار بخواهد اشتباهش را جبران کند ]






افکار تبداری منسوب به یک سریال و او که نمی دانست سال ها بعد آمریکا داشت در آتش می سوخت.. .

- پیشاپیش از به هم ریختگی، ابهام و تکه تکه بودن افکارم عذرخواهم. هنوز هم مقصد، بعید است.

ما بچه طرد شده خونه‌ایم، که مسیرش از همه تمیزتر بود. هنوز هم [سرد و تیز می‌خندیدی؛ یک سینِما فرو می‌ریخت]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید