Ali Rastin
Ali Rastin
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

اولین روزهای اینستاگرام ۱۴۰۰.۰۴.۱۷

اولین بار که اینستاگرام نصب کردم پسری افسرده و دبیرستانی بودم و دنیایم نسبت به امروز کوچک‌تر بود؛ غم‌هایم نیز خفیف‌ و سبک‌تر. آن زمان اینستا به اندازه‌ی امروز رایج نبود‌. شاخ‌های اینستاگرامی تقریبا وجود نداشتند و یا اگر بودند بسیار کم‌تر از امروز بازتاب داده می‌شدند. فروشگاه اینترنتی اینستاگرامی تک و توک پیدا می‌شدند. حتی بسیاری از سلبریتی‌ها که الان در اینستاگرام فعالند اکانت نداشتند و آن‌هایی هم که داشتند زیاد دیده نمی‌شدند. یادم است اولین ورزشکاری که به صد هزار فالوور رسید علی کریمی بود. الان بیشتر از هشتاد برابر این مقدار٬ دنبال‌کننده دارد!

در آن وقت هر چند از روزهای اوج افسردگی کمی فاصله گرفته بودم اما احساس خوشحالی نمی‌کردم. دوستانم می‌دانستند حال خوبی ندارم اما حامی نبودند. کار خودشان را می‌کردند٬ زندگی‌شان درس بود. حالا که من چند ماهی بود از دنیای بچه درسخوان‌ها فاصله گرفته بودم انگار یکی از مهم‌ترین چسب‌هایی که دوستی‌مان را تا پیش از آن محکم نگه می‌داشت شل شده بود. کنار هم بودیم اما ارتباط عمیقی نداشتیم٬ حتی در حد چند پسر دبیرستانی. من از آن‌ها ناراحت بودم. نشان نمی‌دادم اما دلم می‌خواست کمکم کنند. آن سال بود که به مفهوم دوستی بدبین شدم و فکر کردم آدم‌ها خودخواه‌تر از آنند که برای رضایت دوست‌شان کاری کنند. الان اما فکر می‌کنم انتظار بی‌جایی از آن‌ها داشتم. برای چند پسر پانزده شانزده ساله زود است بدانند طرز برخورد درست با دوست افسرده‌شان چگونه است.

چیزی نگذشت که معتاد اینستاگرام شدم. برایم خیلی جذاب بود. قبلش هم فیسبوک داشتم ولی زیاد فعالیت نمی‌کردم. در اینستا عکس‌هایی را که با دوربین گرفته بودم و به نظرم خوب می‌آمدند را می‌گذاشتم. به اتفاقاتی که دلم می‌خواست واکنش نشان می‌دادم. به احساسات شخصی‌ام اشاره می‌کردم. در دوره‌ای تقریبا روزی یک پست به اشتراک می‌گذاشتم. بعد از چند وقت بیشتر مانند برون‌گراها رفتار کردم. یادداشت می‌نوشتم. خیلی بلند نبودند اما احساسات و طرز فکرم را شفاف‌تر نشان می‌دادند. این کار برایم رضایت‌بخش بود. آن اول‌ها به جز برادرم و یکی از پسرهای فامیل کسی از دوستان و آشنایان را در بین فالوورهایم نداشتم. بعد از مدتی اما دانه‌دانه افراد آشنا آمدند و فالو کردند. از این مسئله خوشحال نبودم اما احساس خطر هم نمی‌کردم. بعد از چند ماه که چند نفر از هم‌کلاسی‌های دبیرستان جدیدم در اینستا پیدایم کردند و به آن یادداشت‌ها واکنشی مانند مسخره کردن نشان دادند٬ کم‌کم حس کردم این میزان از بروز درونیات برای من٬ تخلف از حد مجازم بود. کم‌تر نوشتم. بعد از مدتی چند پست را پاک کردم و بعد از چند وقت همه‌ی چند ده پست را. شدم همان کسی که بودم و هستم. کسی که می‌ترسد چیزهایی از درونش را به اطرافیان نشان دهد. کسی که میل شدیدی به حرف زدن و همچنین ترس زیاد و رو به افزایشی از اعتماد به انسان‌های اشتباه برای برقراری ارتباط دارد.


یادداشتافسردگینوجوانی
از زندگی، سیاست، کتاب و افسردگی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید