نمیدانم وجه تمایز زنده ماندن و زندگی کردن را چه میتوان تعریف کرد. برایم مهم نیست. زندگی کردن و زنده ماندن هر چه که باشند این را میدانم: زیستن رمقی میخواهد که من ندارم. رنج کشیدن و لذت بردن، هر دو نیازمند این رمق است. تنها میتوانم بنشینم و تماشا کنم چه میشود؛ بدون آنکه درگیر زندگی شوم. به این میگویند افسردگی اما افسردگی هم به دلایل متنوعی بروز میکند. کاش میتوانستم توضیح دهم. زیستن به رنجش نمیارزد. این را با اطمینان نمیتوانم بگویم زیرا دیروز که او از نگران شدنش برای من موقع شلوغیها میگفت نظرم کاملا متفاوت بود.
تو همه جا هستی. هیچکس را نمیتوانم مثل تو دوست داشته باشم.
1398.10.25