طوفان آمده بود. ظهر یک چهارشنبهی تعطیل بود که طوفان آمد. آن روز مثل خیلی وقتهای دیگر نبودی. من داشتم در خیابانهای اطراف خانهمان راه میرفتم که طوفان شروع شد. آن موقع هم به تو فکر میکردم؛ مثل خیلی وقتهای دیگر. حتی لحظهای که از ترس آن که بلایی سرم بیاید به نزدیکترین علمک گاز چسبیدم و سرم را پایین گرفتم تا چیزی در چشمم نرود در فکر تو بودم. نگران بودم آسیب ببینی. البته اینکه تو دیر به دیر از خانه بیرون میآیی تا حدی خیالم را راحت میکرد. چند ماهی از آن میگذرد اما من هنوز دوستت دارم. در این مدت که تو را دوست دارم خیلی اتفاقها افتاد ولی احساس من هنوز فروکش نکرده است. هم از اینکه روزی برسد که دوستت نداشته باشم میترسم و هم از اینکه هر چه شود من باز هم عاشقت باشم. جنگ شود عاشقت باشم، زلزله بیاید عاشقت باشم، انقلاب شود عاشقت باشم، ازدواج کنم عاشقت باشم، بچهدار شوم عاشقت باشم، بمیرم عاشقت باشم. 1398.11.10