دیروز یکی از پنجشنبه های شلوغم بود از اول صبح که خواب موندم مجبور شدم دوان دوان خودمو به مترو برسونم(وقتی خواب میمونم نمیدونم چرا ذهنم میریزه بهم و اشفته و بی عصاب میشم و میرم روی مود دعوا :) مترو خیلی شلوغ بود تا پارسال حداقل پنج شنبه ها مترو خلوت بود و حسرت میخوردم که خوشبحال بقیه که روز پنجشنبه تعطیل هستند و من باید برم سرکار اما امسال همش میگم کاش بازم مثل گذشته میشد حداقل یه روز خلوت توی مترو رو داشتیم.توی اداره نزدیکای ساعت ده بود مرخصی گرفتم برم سود سهام خواهرم رو براش بگیرم که چند روزه قول دادم وقتی رفتم بانک سینا با کارمند اونجا دعوام شد .طرف فکر میکرد بازپرس جرایم اقتصادی هست یه جوری همه چیزو کنترل و چک میکرد که کفریم کرده بود این بین شوخی های چرتم میکرد که مثلا خودشو خوب نشون بده و در اخر گیر داد چرا شماره تلفن ثابت و ادرس خونت بهم نمیخوره .باید ادرس محل کارت رو هم بدی منم دادم اما دلم میخواست بزنم توی گوشش.( کلا بدم میاد که هویتم و ادرسم و هرچیزی که باعث میشه توی جامعه شناخته میشم رو به بقیه بدم .چراش رو نمیدونم اما از بچگی این جوری بودم . همیشه دلم میخواست خیلی گمنام و مخفی باشم) این دوتا ماجرا که باعث شده بودن تا اونجای روز حالمو بد کنن اما من که کم نمیارم تلاش رو به حفظ روحیه میکنم الکی مثلا.
گذشت و نزدیکای ساعت یک همکارم ازم خواهش کرد اگه وقت دارم برم براش لب تاب بخرم و منم که استاد نه گفتن هستم رفتم و از ساعت دو تا پنج توی پاساژ کامپیوتر ایران بالا پایین میکردیم اخه لعنتی ملاک خرید کامیپوتر ظاهرشه ؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا سخن من با تولید کنندهاست چرا همه لب تای های ایران یا مشکی هستن یا تلفیقی از مشکی . خوب شاید یکی دلش قرمز میخواد یا بنفش میخواد یا نارنجی باشه در عین اینکه fullHD باشه رمش 8 باشه هاردش یک باشه و....... بلاخره بعد 3 ساعت یکی خریدیم نمیدونم اونی که میخواست شد یا نه ولی ازش خداحافظی کردم اومدم خونه ساعت پنج بود و من هنوز نه تنها نهار نخورده بودم که از دیشب تا ساعت پنج عصر فقط چای خورده بودم دیگه توی اوج کلافگی بودم تازه دادشم اومد خونه و دیدم بعله مریض شده اونم چجور
بهش میگم چرا مریض شدی میگه چون خونه سرده بخاری رو چرا نمیزاری. اخه همه کارا رو من باید بکنم تنهایی .بخاری لعنتی خراب شده بود روشن نمیشد باور خودم نمیشد بتونم درستش کنم اون یاروشو باز کردم و درستش کردم یکم اون چیزاش کیپ شده بود بعد از دوساعت ور رفتن درستش کردم تا حالا بخاری تعمیر نکرده بودم البته تعمیر اونجوری نه فقط سوراخی که بسته شده بود با اشغال رو باز کردم اما خو سخت بود خدایی وقتی یه مریض تو خونه داری و جلوت داره میلرزه تو مجبوری درستش کنی هرچند که تا حالا بیشترین برخورد با بخاری کتارش نشستن باشه
بعد از اون موفقیت چشمگیر بخاری رفتم خرید برای خونه پیاز گوجه شلغم لیمو شیرین و خرمالو خریدم با استدلال اینکه خرمالو هم برای ادم مریض خوبه . خوب چه میدونم چی خوبه مگه من چقدر تجربه دارم
یکی نیست بگه اخه لعنتی ها میرید کربلا چرا اینجوری مریضی ها رو میارید با خودتون
تازه نه شب مجبور شدم فردین رو ببرم دکتر . خیلی حالش بد بود تب لرز شدید داشت وقتی اومدم خونه ساعت دوازده ونیم شب بود چه بارون شدیدی میومد . توی درمانگاه توی اون تایم که منتظر بودم سرمش تموم بشه . داشتم فکر میکردم امروز چقدر ماجرا داشتم خدایی یه تنه سخته زندگی رو ببری جلو . درسته چند ساله تنهایی زندگی میکنم اما هنوز خیلی ماجرا برای بار اوله برام اتفاق میافته . اونم برای منی که خیلی سوسول بار اومدم و همه عمر بابا مامانم همه کارام رو کردن . تازه پیامم رو هم یارو نمیکاره گذاشت و وقتی منتظر بودم پیامم رو جواب بده بیهوش شده بودم و خوابم برده بود