بدون شک یکی از مسمومترین فضاهای مجازی فارسیزبان، توییتر فارسی هست. کمتر پیش میاد وقتی که وارد این شبکه بشی و بتونی یک ربع بدون غرق شدن در گلولای نفرتپراکنی مردم و جو ایجاد کردنهاشون زنده بمونی. در نتیجه تصمیم گرفتم در رابطه با این فضا چند پاراگرافی بنویسم.
در یک ماه گذشته در حین حضورم در این شبکه و خوندن توییتها، یک کاغذ همراهم بود که توییتهایی که بیشتر اذیتم میکردن رو یادداشت کنم تا بتونم دستهبندی کنم و این دستهها، تقسیمبندی کلیای از کاربرانی هستند که در این یک ماه تعداد زیادی توییت به این شکل ازشون دیدم و میتونم به عنوان یک رفتار این صفات رو بهشون نسبت بدم.
مساله بسیار مهمی که باید بهش توجه بشه این هست که اگر شما هم در توییتر فعالیت دارید و بعد از خوندن یکی از این دستهها احساس کردید مخاطب صحبتم شما هستید، همینجا در شروع متن بهتون قول میدم منظورم شما نیستید. منظورم دیگرانی هستند که این کار رو میکنند نه شما. توییتهای شما صادقانه، مفید و جالب هستند؛ نیازی نیست در بخش نظرات با دیگران دعوا کنید یا من رو قانع کنید که «اینطور نیست».
و البته بدیهتا، آدمها موجودات پیچیدهتری از اونی هستن که بتونی در چند دسته قرارشون بدی. این دستهبندیها خیلی کلی هستند و قطعا برای هر کدومشون هزاران استثنا هم توی ذهن شما وجود داره هم توی ذهن من. نیازی به دعوا سر اینکه «نه خیرم اصلا اینطور نیست من خودم یه دوست دارم این حرف براش صدق نمیکنه» نیست. سلام ما رو هم به دوستت برسون.
همونطور که عنوان مشخص میکنه، گروهی از مردم هستن که مکررا چیزهای کوچیک یا بزرگی که دارن رو به رخ دیگران میکشن. بدون توضیح اضافهتری، مواردی که دیدم تا الان به دو زیردسته تقسیم میشن:
زمانی اتفاق میوفته که یک تصمیمی گرفتن یا در شرایطی قرار دارن که خودشون خیلی مطمئن نیستن ازش. خودشون در شک هستن و بهترین راهی که میتونن شکشون رو از بین ببرن گرفتن تایید از دیگرانه؛ یا در مواردی، تحقیر دیگران تا جایگاهی که دنبالش بودن رو به دست بیارن.
مثالهاش هم بسیار زیاده. اون فامیلتون که شش ماه پیش ازدواج کرده و هر وقت میری خونهشون سرمای رابطهشون نفس همه رو بند میاره، ولی دائما در مجازی از شوهر مهربونش و خوبیهاش مینویسه احتمالا در همین دستهست.
اون دوستت که رفته فلان شرکت کار میکنه و در هر موقعیتی دنبال فرصتی میگرده تا از خوبیهای اون شرکت برای شما بگه، احتمالا خودش اخیرا به این شک افتاده که «آیا تصمیم درستی گرفتم؟ بهتر نبود جای دیگهای میرفتم؟». و بهترین تسکین برای این شک، همین هست که ببینه دوستانش عمیقا باور دارن این شرکت خیلی جای خوبیه.
اون کاربری که سه ماهه مهاجرت کرده به یه کشور دیگهای و دائما داره در فضای مجازی به بقیه کسایی که داخل ایران هستن و بعضا دوست دارن مهاجرت کنن از خوبیهای اون شهر/کشور میگه و تعریف میکنه چه قدر زندگیش خوب شده و تونسته با حقوق یک ساعتش به اندازه یک ماه کارگر ایرانی مواد غذایی بخره، با احتمال خوبی زندگیش نامطابق با چیزی هست که فکر میکرده بعد مهاجرت خواهد بود. ولی همین که دیگران فکر کنند جاش خیلی خوبه تا حدی براش آرامشبخشه. چون خب در غیر این صورت این همه هزینه مادی و معنوی کرده برای چی؟ نه خودش خوشحال باشه نه بقیه مردم فکر کنن خوشحاله؟
این زیردسته اول خیلی اتفاق حادی نیست. بعد مدتی اعتماد به نفسی که لازم دارن رو به دست میارن یا بالاخره تصمیمگیری بهتری انجام میدن و دست از سر شما بر میدارن. زیردسته دوم ولی کمی خشنتر هستن.
توصیف این دسته خیلی کار راحتی نیست ولی شاید اصلیترین تمایزشون با دسته اول این باشه که اونها داشتههاشون رو به رخ دیگران میکشد تا بقیه تاییدشون کنن و تحسینشون کنن اما این دسته اصلا دنبال اون تحسین هم نیستن؛ دنبال ایجاد حسرت در مخاطبن. یعنی موضوع این نیست که خودشون حس خوبی بگیرن، اینه که به شما حس بدی بدن.
اجازه بدین با یک تمثیل بهتر شرح بدم. بعضی آدمها توی مدرسه دیگران رو اذیت میکنن و بهشون زور میگن تا مجبورشون کنن مشقهاشون رو انجام بدن یا خوراکیهاشون رو ازشون بگیرن. ولی بعضیها دیگران رو اذیت میکنن بدون اینکه دنبال دستاورد خاصی باشن. اذیت میکنن که اذیت کرده باشن. چون حس خوبی داره. از دید من کسی که عامدانه با هزار جور ایرپاد و آیفون و مکبوک و دوربین عکاسی وارد قاب دوربین میشه و از خودش «سلفی» میگیره تا دیگران ببینن احتمالا در این دستهست.
دیدین بعضی وقتها بحثهایی شکل میگیره که هر چی بیشتر ادامه پیدا میکنه بدتر میشه؟ توییت پشت توییت کامنت پشت کامنت، هی حرف زده میشه ولی بحث جلو نمیره. صرفا «حرف» زده میشه. اگر دقت کنید عموما شروع این بحثها از چنین نقطهایه: یک نفر یک چیزی میگه، شخص دیگهای میگرده نقطهای تو حرفش پیدا میکنه که میشه روش یک نظر ارسال کرد و نظرش رو اعلام میکنه. به کلماتی که نوشتم دقت کنید. نگفتم کسی حرفی میزنه و شخص دیگهای بعد خوندن اون توییت نظری داره و میخواد اعلام کنه. گفتم کسی حرفی میزنه و شخص دیگهای میگرده ببینه راجع به کدوم قسمت این صحبت میتونه نظر بده. این قسمت ماجرا تا همین نقطه بمونه تا یه تیکه دیگهایش رو شرح بدم.
تکه دومش به این شکل هست: من یک کتاب راجع به نحوه تربیت فرزندان مطالعه میکنم. ولی این کتاب فایدهای برای من نداشته چون من اصلا بچه ندارم. از طرف دیگه، خوندن «یک» کتاب علم خاصی هم به من اضافه نکرده که بتونم الان نظر حرفهای و ارزشمندی رو در این موضوع با دیگران به اشتراک بذارم. ولی این قابل قبول نیست. من زمان گذاشتم یک هفته کتاب خوندم اینطوری که نمیشه. باید به یک شکلی اعتباری که دنبالش بودم از این قضیه رو به دست بیارم. روش اولش اینه که برم به همه مستقیم بگم «من یک کتاب در رابطه با تربیت فرزندان خوندم». اما ممکنه دیگران خیلی تحویلم نگیرن و متوجه نشن این اقدام چه حرکت مثبتی در زندگی من بوده و اعتباری که دوست دارم بهم داده نشه.
کار دومی که میتونم بکنم اینه که زیرپوستی این قضیه رو به بقیه اطلاع بدم. چطوری؟ یک نقل قول از این کتاب که به نظرم جالب بوده رو تایپ میکنم و پایینش مینویسم «فوقالعاده آموزنده از دکتر فلانی در کتاب فلان». حقیقتش قصدم این نیست که به دیگران آموزش بدم و علمم رو به اشتراک بذارم (که حیف! چون قصد خوبی میتونست باشه). قصدم اینه که دیگران بفهمن من چنین علم و دانشی دارم و --> اعتبار.
حالا یا یکی از این دو تا اتفاق میوفته و من اعتبارم رو با موفقیت به دست میارم، یا اگه نیارم یه بمب ساعتی شدم که هر لحظه ممکنه با شدت قابل توجهی این التماس اعتبار رو انجام بدم. فعالسازی این بمب ساعتی هم همون تکه اول این دسته هست و سناریوی کلی به این شکله:
دوست من توییتی ارسال میکنه و توش از تجربهای که با پسر چند ماههش داشته تعریف میکنه. من توییت رو میخونم و به نظرم بهترین فرصت هست که به همه نشون بدم من در این مقوله مقداری دانش حداقلی دارم. پس میگردم ببینم کجای این مطلبی که نوشته قابل بحث هست و از همونجا نفوذ میکنم. معمولا آخر این بحث و جدلها به این میرسه که «شخص دانای» قصه ما از مخاطبش کمی #التماس_تفکر میکنه و تاکید میکنه #کمی_مطالعه_بد_نیست. اما این اتفاق میتونه پیشگیری بشه، اگر وقتی کسی چنین نظری براتون ارسال کرد به جای اینکه سعی کنید ازش بپرسید که حرفش چه ربطی داشت و دنبال چی هست، بهش بگید «چه نظر جالبی، مشخصه مطالعات خوبی در این زمینه داشتید». شوخی نمیکنم. وقتی یک نفر با چنین قصدی وارد یک بحث میشه که نشون بده اطلاعات خوبی داره، امکان نداره اون وسط بیخیال بشه و هر جوری که باشه (حتی به قیمت گفتن حرفهایی که خودش قبول نداره) ادامه خواهد داد تا همه ببینن چه قدر دانشش بالا بود. ارسال اون نظر اما میتونه همون اول کار هم چیزی که اون آدم به دنبالشه رو بهش بده هم شما و دیگران رو از یک سر درد دوستنداشتنی رها کنه.
دقت کنید بخش کلیدی این ماجرا این هست که من دقیقا «یک» کتاب در این موضوع خونده باشم. وگرنه اگر واقعا دانش و تخصص خوبی داشتم در این زمینه، یا اصلا نظرم رو در قالب یک توییت و به شکل چالشبرانگیز برای شما ارسال نمیکردم یا اگر میکردم به بحث منجر نمیشد و به جاش، خیلی سریع و صریح نکتهای که در ذهنم هست رو منتقل میکردم، شما هم متوجه میشدید صرفا یک نظر داره ارسال میشه ولی وقتی ارسال نظر به قصد دیده شدن باشه یه مقدار ادویه دعوا و تقابل توش وجود داره که مطمئن بشه مخاطبش نادیدهش نمیگیره.
به دلایلی که خودش یک موضوع مفصل دیگه برای صحبت کردن هست، تو هر جمع و گروهی یک سری افراد به عنوان آدمهای «باحال» شناخته میشن و بقیه، هم اونها رو میبینن هم دوست دارن با اونها در ارتباط باشن هم دوست دارن شبیه اونها باشن.
این تلاش برای شبیه بودن خیلی اوقات در مد و فشن دیده میشه، خیلی اوقات در نحوه حرف زدن ولی قسمتیش که در شبکههای مجازی بیشتر به چشمم خورده، تلاش برای ایجاد شباهت در «دغدغه» ست.
اتفاق سادهست. مسالهی A همیشه وجود داشته ولی برای من اهمیت خاصی نداشته. مساله A امروزم وجود داره ولی هنوزم برای من خیلی مهم نیست. الان اما به نظر میاد این آدم «باحال»ها دارن راجع به این مساله صحبت میکنن. مدتی میگذره و به نظر این مساله شده دغدغه اول اینها! الان دیگه من هم باید «تظاهر» به داشتن این دغدغه بکنم و اینجا دقیقا جاییه که تندروی ایجاد میشه.
این مساله گفته شده میتونه سوگواری برای مرگ استیو جابز باشه تا حقوق حیوانات یا امور مربوط به همجنسگرایان. شخصا احترام ویژهای قائلم برای کسایی که هر کدوم از این دغدغهها (یا هر دغدغه دیگهای) براشون ایجاد میشه و زمان میذارن و انرژی میذارن و سعی میکنن در شبکههای اجتماعی جریانی رو ایجاد کنن به نفع این دغدغهشون. قطعا اتفاق ارزشمندیه و افراد محترمی ان. اما موضوع صحبت این بخش، کسانی هستند که این دغدغه براشون وجود نداره اما چون برای دیگران وجود داره، مجبور به تظاهر میشن. این رو هم میفهمم که حتی این تظاهر اینها میتونه در تصویر بزرگ کمک به آگاهسازی تعداد بیشتری از افراد بکنه ولی با این حال احترامی براشون قائل نیستم. حسم مشابه حسم به عنکبوتهاست: آره میدونم حضورشون بعضی دیگه از حشرات رو دور نگه میداره ولی با این حال احترامی براشون قائل نیستم. اگر میتونستم حذفشون میکردم؟ نمیدونم. باید دقیقتر فایدهشون رو بسنجم ولی در همین حد هست فعلا صحبتم که احترام یا اعتباری براشون قائل نیستم. اگر اعتباری قرار باشه داده بشه به خاطر این آگاهی ایجاد شده از طریق این متظاهرین، باز هم باید به کسایی داده بشه که اون اول آگاهانه این دغدغهشون رو تبدیل به جریان کردن.
نمودش هم به این شکل هست که استیو جابز یا فلان آهنگساز قدیمی فوت میکنه، یهو همه مردم متوجه میشن چه سرمایه بزرگی رو از دست دادند. توجه کنید که اشارهای به اینکه اهمیت وجود انسانها رو بعد مرگشون میفهمیم ندارم. اون یه بحث کاملا جداست. اشارهم به اینه که من اصلا چیزی از استیو جابز مرحوم نمیدونم یا درکی از اثرگذاری فلان هنرمند بزرگ ندارم، ولی چون دیگران (دیگرانی که احتمالا این درک رو دارن) دارن این کار رو میکنن من هم انجام میدم (که تا اینجاش اوکیه) و با تندروی این کار رو انجام میدم (که اینجاش اوکی نیست). تندروی هم میتونه به این شکل باشه که شش ماه نقلقولهای مرحوم رو برامون بنویسی یا هر روز عکس یه زوج همجنسگرا رو بذاری و تو کپشن برای کیوت بودنشون غش کنی.
خواهش میکنم توجه کنید که گذاشتن عکس یک زوج همجنسگرا هیچ ایرادی نداره، با مرحوم استیو جابز هم خصومتی ندارم من خودم اصلا میوه مورد علاقم سیبه. ایراد در تندروی کردنش هست. شاید یک مثال با پیتزا بتونه بهتر منظور رو برسونه. فردا پیتزا از دنیا حذف بشه عدهای آدم که واقعا پیتزا دوست داشتن اعتراض میکنن نسبت به این مساله، و چون این عده در دسته «باحال»ها هستن، بقیه هم ملحق میشن بهشون (که اوکیه) و بعد کم کم اون بقیهای که جوگیر شدن شروع میکنن هر روز به در و دیوار شهر پنیر پیتزا میمالن (که اوکی نیست).
قسمت کلیدی این ماجرا مجددا «توجه» هست. جریان که ایجاد میشه به همه آدمهایی که مشارکت کنن توجه میشه و این توجه باعث میشه منی که تا دیروز تو خیابون به گربهها لگد میزدم، الان برای حیوانآزاری یقه پاره کنم و هشتگ بزنم، و تویی که وقتی توی دانشگاه یکی بهت میگه بای هست ازش فاصله میگیری الان جلوی یوزرنیمت پرچم رنگینکمون بذاری، اون یکی هم واسته جلوی همایون شجریان بگه خانواده شما بیخود تصمیم گرفتن استاد مشهد دفن بشه این حق همه ماست.
به نظرم تاکید کافیای روی عبارات کلیدی «تندروی» و عاملش که «توجه» هست کردم و امکان نداره الان کسی برداشت کنه من با حمایت از اساطیر و مشاهیر یا LGBTQ مشکلی دارم (*بیصبرانه در انتظار کامنت «یعنی میخوای بگی گذاشتن عکس همجنسگراها تندرویه؟؟؟» مینشیند*)
ببینید همه ما دوست داریم دیگران ازمون تعریف کنن. همه ما دوست داریم دیگران بهمون بگن چه قدر زیبا هستیم. و این هیچ ایرادی نداره. حس خوبیه دیگه. چرا که نه؟ اما قسمت اذیتکنندهش اینه که گاهی با ترفند زدن این تعریف رو میگیرن. و این، (که عاملش یا نبود اعتماد به نفس هست یا چیز دیگهای) گاهی خوشایند نیست.
اجازه بدید مثال بزنم. یک داستان غمگینکننده برای مخاطب سر هم میکنه (چیزی شبیه اینکه دوستپسرم/دوستدخترم به فلان دلیل باهام به هم زد / رفتم فلان جا باهام بد رفتاری کردن) و بعد یه عکسی که توش از هیچ زحمت کامپیوتری یا آرایشی برای زیبا شدن دریغ نشده از خودش میذاره و میگه کاش انقدر زشت نبودم و فلان. مخاطبی که ترحمش برانگیخته شده هم طبیعتا شروع میکنه تعریف کردن از زیباییهای این عکس و الی آخر.
یا مورد دیگهای که اخیرا خیلی دیدم استفاده از سگ و گربه برای این مقصود بود. عکس با کپشن «تدی کوچولو (اسم سگ مورد نظر) امروز خیلی سرحال بود» گذاشته شده ولی داخل عکس، تدی کوچولو به سختی دیده میشه و ۹۳ درصد فضا با اندام خود شخص اشغال شده.
فکر میکنم مثل ۳ مورد قبلی لازمه باز اشاره کنم که صرفا تعریف کردن از دیگران یا تعریف گرفتن از دیگران هیچ اشکالی نداره. من خودم بزرگترین طرفدار ToastMe ام. حس خوبیه دیگه چرا که نه. مساله ترفند زدنشه. اگر دوست داری از عکست تعریف کنیم بیا عکست رو بذار و کپشن بزن «امروز خیلی حس خوشگلی میکردم» یا «یه ذره ازم تعریف کنین» یا هر چی. شاید در نگاه اول مسخره به نظر بیاد ولی من شخصا خیلی احترام بیشتری قائلم برای اینطوری مستقیم صحبت کردن. گاهی هم چنین پستهایی میبینم همیشه واکنش دارم و وقتی کسی صاف اومده گفته میخوام ازم تعریف بشه خب برای من زحمتی نداره یه ذره تعریف میکنم ازش.
این ترفندها گاهی خیلی پیشرفته و هوشمند هم میشن. چند روز پیش یکی رو دیدم یه سری فیلتر اسنپچت روی خودش گذاشته بود و کاملا قیافهش رو از حالت انسانی خارج کرده بود. عکس پروفایلش هم همون عکس بود با یه سری فیلتر ترمیمکننده و پای عکس خرابشده نوشته بود «کاش میشد تو دنیای واقعی هم مثل عکسهای با فیلترمون خوشگل باشیم :((». و طبیعتا قشر کثیری از مردم هم «وا تو که بدون فیلتر خیلی خوشگلتری تو دنیای واقعی». همینجوری عکست رو بذار بهت بگیم چه قدر خوشگلی دیگه. نیازی به این کارا نیست.
روی توییتر هم مثل باقی شبکههای اجتماعی، سلبریتیها و سیاستمدارها یا بقیه افرادی که شهرت نسبیای دارن حضور دارن. و به دلایل نامشخصی همیشه پای پستهای اینها جمعیت خاصی دارن فحاشی میکنن و بهشون یادآوری میکنن که چه تنفری ازشون دارن. خیلی توضیح خاصی راجع به این دسته ندارم صرفا یکی از مشاهداتم بود و یادداشت کردم اینجا. شاید علتش اینه که حس میکنن اگر وضعیت کلی زندگی ما خوب نیست و وضعیت زندگی اینها خوب به نظر میاد لابد تقصیر اینهاست و حق ما رو خوردن.
به صورت معمول اشتراک زیادی با دسته «منم بلدم حرف بزنم» داره ولی در توییتر فارسی یک دسته اختصاصی رو باید بهش بدیم. چون جو کلیای در این شبکه وجود داره که میگه «همه باید روشنفکر باشن». اگه محتوای متحجرانه، سنتی و به هر شکلی از مد افتاده ارسال بکنید یا خوششانس هستید که کاملا بهتون بیتوجهی میشه یا اگر کمی بدشانس باشید، عده قابل توجهی همیشه منتظرن که از این جور فرصتها استفاده کنن و توییت شما رو کوت کنن و به فالوورهاشون (بخونید یارانشون) نشون بدن شما چه اشتباه واضحی کردید و اونها چه قدر دقیق تونستن اشتباه شما رو بگیرن. و اینجاست که دیگه مورد حمله عظیم مردم قرار میگیرید.
در نتیجه قانون سادهست: روشنفکر باشید، حرف از حق و حقوق بزنید و به طور خلاصه موقع توییتزدن باید خطکش درست و غلطتون همیشه در حال استفاده باشه. موقع کارهاتون و زندگیتون لزوم خاصی نداره. اونجا کسی اهمیتی به درست و غلط نمیده ولی اگر قراره توییتی بنویسید بسیار مراقب باشید که کوچکترین خطایی اتفاق نیوفته. خب اینکه اتفاق بدی نیست. حالا به هر حال در کلام و تفکر مردم هم درستی و غلطی شکل بگیره ایرادی نداره؛ به عمل هم میرسه. ولی ایراد این قسمت هم دوباره تندروی هست. اینکه متوجه میشیم هر چه قدر سرسختانهتر و متعصبانهتر فریاد بزنیم لایکهای بیشتری میگیریم.
مثال هم زیاده دیگه. ولی یکی از جالبهاش برام این مجموعه چند توییت پشت سر همی بود که در پاسخ به هم ارسال شده بودن و هر کسی میومد یک قدم بیشتر برمیداشت که بقیه متوجه شن «این از بقیهشون روشنفکرتر بود!».
شاید به نظر بیاد همه ۶ دسته گذشته این هدف گرفتن لایک رو داشتن و درست هم به نظر میاد. طبیعتا برای همه این یکی از مشوقهاست. ولی ویژگی منحصر به فرد این دسته اینه که «هرچیزی» برای لایک. هر چیزی. در این دسته که باشید هر چند هفته یک بار شایعه مرگ فلان بازیگر یا فلان خواننده رو راه میندازید، محتوای تولید شده توسط دیگران رو کپی میکنید و به جای کار خودتون جا میزنید، داستانهای خیالی رو به عنوان خاطراتتون برای بقیه تعریف میکنید و به طور خلاصه هر کاری انجام میدید تا دیگران شما رو لایک کنند. حتی ممکنه گربه خونگی خودتون رو بکشید و بعد جلوی دوربین به عنوان بازمانده ظاهر بشید که بقیه ترحم کنن و دکمه لایک رو بزنن.
خب الان چی کار کنیم؟
معلومه دیگه این چه سوالیه؟ لایک کنید منم «توجه» بگیرم. در کل برای اکثرمون راهی در دسترس نیست که بتونیم رفتار اکثریت رو باهاش تغییر بدیم. خود این هم بماند که اگر چنین راهی بود آیا لزوما حق با ما بود و باید تغییر میدادیم یا نه. در نتیجه این پست صرفا غر زدن های من بود که در چند ماه گذشته هر وقت وارد توییتر میشدم ذهنم رو اشغال میکردن، الان تصمیم گرفتم به صورت عمومی همهشون رو جمعآوری کنم شاید افراد دیگهای هم غرهای مشابهی میزدن. با اجازه برم دیگه تو بقیه شبکهها محتوا تولید کنم اونجا هم لایک بگیرم.