نوشتن کار سادهای ست! اما نوشتن کار سختی است! در اصل درستش این است که نوشتن سهل ممتنع است! اولین بار این اصطلاح را یعنی سهل ممتنع را معلم ادبیات فارسی اول دبیرستانمان، آقای عبدلی، به کار برد! در وصف سعدی و شعر سرودنش! و در برابر معنیاش اینطور توصیف کرد که شعر سعدی سهل و آسان و ساده به نظر میرسد، اما در مقابل گفتنش و اینچنین ساده گفتنش کاری است نشدنی! نوشتن هم همین است! اینکه خودکاری بر کاغذ بچرخانی و یا انگشتی بر کیبورد، کار پیچیده و سختی نیست؛ اما اینکه چیزی بنویسی که برای خودت، نه کس دیگری، برای خودت ارزش مراجعه و بازخوانی را داشته باشد به این سادگیها نیست! اینکه در ویرایش متنت از ۲۰۰۰ کلمه، هزارتای آن را پاک نکنی کار سختی است! اینکه ممتنع را بعد از سهل بیاوری برای گوش ما که پر است از اخبار و خبرهای امروز و دیرو به معنی آن رأیهایی است که نماینده مجلس نمیداند چه کند! نه موافق است نه مخالف! و مگر میشود نه مخالف بود نه موافق؟! مگر میشود مردمی را نمایندگی کنی و نسبت به یک موضوعی که خواه ناخواه بر سرنوشت ایشان مؤثر باشد ممتنع باشی!؟ من اگر کارهای میشدم در مملکتی، اولین کاری که میکردم این رأی ممتنع را از تمام سیستمها پاک میکردم! باشد، سر در نمیاری؟ میخواهی آب به آسیاب هیچیک از موافقین و مخالفین نریزی؟ برو تحقیق کن، برو بررسی کن، برو مطالعه کن و یک طرف بایست! و پای ایستادنت بایست! حال ممتنع نباش! ممتنع را که گوگل کنی، معنی ناممکن را در معین بر او نوشتهاند! و البته سرپیچی کننده و امتناع کننده! سهل ممتنع طبعا به ساده غیرممکن معنی میشود! اما رأی ممتنع به رأیی که از رأی دادن امتناع میکند! چه پارادوکس زیبایی داره! سهل ممتنع بودن کار سخت و پیچیده ایست! و شاید واقعا هنری بطلبد که هر چند قرن یکبار بزاید! اما رأی ممتنع بودن کاری ندارد! کافی است وسط بایستی و به هیچ طرفی خم نشوی! مگر میشود آدم باشی و به هیچ سمتی خم نشوی و همواره وسط بایستی!؟ نمیشود! الحق که رأی ممتنع بودن خود سهل ممتنع است! آدم نمیتواند رأی ممتنع باشد! آنکه رأی ممتنع است، قطعا آدم نیست!
معلم انشایی داشتیم، اول راهنمایی، سیاوش پیریایی، جلسه اول انشا با صورتی کج و معوج و مو و ریش قرمز و طلاییای با یه لحن نه چندان مفهومی شروع کرده بود به صحبت و در حین خوابالویی که از کلاسش به همه بچهها دست میداد، ناگهان به روی میز معلمی پرید! و شروع کرد به داد زدن و فریاد زدن! یادم نیست چی میگفت، ولی هرچه میگفت از عشق سرشار بود و شور و حرارت داشت؛ به تحسینم وا داشت! اون موقع در کودکی و پیش از نوجوانی حس درگیری در من جاری کرد! بعدها که انجمن شاعران مرده رو دیدم، با اون فیلم هم درگیر شدم! شاید چون حس سیاوش پیریایی بهم میداد! شاید چون اون حس شور و حرارت و درگیری رو در من به یاد آورد! نمیدونم، احتمال زیاد پیریایی کپی بد سلیقهای از رابین ویلیامز برداشته بود برای اون حرکتش! اما من اول او رو دیده بودم و بعد رابین ویلیامز رو؛ پس اصالت با او بود!
پیریایی آن دوران نکتهای برای نوشتن گفت! چیزی که بعدها از قول روانشناسان و مشاوران کسب و کار و تولید محتواییها و ... بر آن تأکید کردند! نکته ساده بود! از آن سادههای سهل ممتنع! میخوای بنویسی؟ بنویس!