Fatemeh·۱ ساعت پیشفنجان های قهوهدلم بی قرار این دیداربود . قلبم محکم بر در سینه می کوبید و به او قرار شبانه ام را یاداوری می کرد . چشم هایم را می بستم و دوباره باز کردمم ،…
لیلا آیار·۱ روز پیشباغ مخفیسکوت در هیاهو پخش شد.زبان از گفتن قاصر بود.و ماجرای آنها بی پایان ماند.کندوی عسل در حال تولید بود.در باغی پر از بی سکوتی. مشغول بودند.کسی…
محمدحسین صادقی·۲ روز پیشبعید است مردم درک نکنندبعید است که مردم چنین درکی نداشته باشند که انسان نیاز دارد در طول روز کاری غیر از کار اداری انجام دهد و حتی به زندگی شخصیاش بپردازد...
پراگما ❤️🩹·۳ روز پیشخودکاری که اشک ریخت!ساعت حدود یک بامداد بود. پسر کتاب شعری در دستش بود و تکیه زده به بالشت روی تختش، چیزی را زیر لب زمزمه میکرد. خودکار آبی و دفترش کنار هم از…
لیلا آیار·۳ روز پیشچطور بی خیال شیمآمدم که بنویسم وحرف های گفته شدم با شما در میان بگذارم.امروز را ماند شما سپری کردم.می خواهم بگویم؛ واقعا آدم مهمی نیستم.دونبال کلمه ها راه…
حسن شیخ·۳ روز پیشروزنوشت: بشین و عمیق شوتوی دستشویی نشستهام به این فکر میکنم «چرا من روزانه مینویسم؟» معمولا آدم در دستشویی فکرهای جالبی به ذهنش میرسد. من گاهی موبایل میبرم د…
'Salarovski'·۴ روز پیشپُرررسِشنامه | اندازۀ سه پُرس نامهفکت: هیچگاه به یک کمالگرای وامانده پیشنهادِ پرسشنامهنگاری ندهید.
لیلا آیار·۴ روز پیششکافتنهر جا عشق بزرگی هست، معجزات بزرگی اتفاق میافتد._ویلا کاترعشق بزرگ یعنی چی!یعنی عشق اگر بزرگ باشد معجزات بزرگی شکل نمیگیرد.معجزات بزرگ یعن…
مریم جعفری(تفرشی)·۴ روز پیشیه چشم اشک و یه چشم خون!میگویند باید همیشه خودت در اولویت باشی و هیچکس در زندگی نباید مهمتر از خودت باشد.اما یک عاشق چطور میتواند این جمله را بفهمد و به آن عمل…
لیلا آیار·۶ روز پیشایستاده در اتاقدر اتاق ایستاده بودم .بعد با خودم کمی فکر کردم .گفتم بشینم بهتر است .هم می توانم بنویسم و هم کمی به حرف هایم تفکر را اضافه کنم.زمین می چر…