یکباره جناب سرسرانی
تبدیل شده به حاجی خانی
از عیشو عروشو مستیِ خود
پولی زده است به جیبو جانی
ماشین خریده استو اکنون
ویلایی خریده آنچنانی
گفتم به کجا چنین شتابان
از صفر به هزار به این عیانی؟
من در عجبم ز کردو کارت
شب رو شدهای در این گرانی؟
گو راز خودت که من خمارم
شاید که منم به صد رسانی
گفتا که به تو نبود مربوط
این راز ولی بگم که دانی
گشتم به میان شهر و صحرا
خود بهتر از هر کسی بدانی
گنجیست به زیر خاک مدفون
پیداش کنم به صد نشانی
ور نه بشوم همان که بودم
بی عرضه و بی خود و روانی
گر گنج نبود برای من راه
کارم شده بود به شهر شبانی
دخل خالیو این شکم گرسنه
در این بدنم نبود جانی
زرتم شده بود ز بیخ قمصور
با گنج بیامدم جوانی
هیچ جا نبود برای من جا
افسرده بودم، ولی زمانی
اکنون شدهام چنین سرحال
چون سرو شدم در این خزانی
گفتم که عجب نکن تو این کار
از عقل خودت بخور تو نانی
گفتا که برو تو رد کارت
بس کن تو اگر هزار خوانی
من عرضهی کارگری ندارم
با گنج رسیدهام به خانی
پند و ادب و هزار یک شعر
هیچ کار نیایدم به آنی
جز حافظ و سعدی و نظامی
خوب است ز ایرجم بخوانی
در راه هنر چه سود باشد
چون مال نیایدت فزانی
رو مطربی و تمسخر آموز
تا پول بیابی و توانی
چون باد میان دشت و صحرا
بی مال به هر طرف وزانی
بی دغدغه میکنی ریاست
با هر که شود کنی تبانی
علم و هنرت به هیچ نیارزد
با مال شناس شوی و مانی
یک شهر کنی تو از کمر خم
خود خودروی خارجی برانی
پشتت بشود ز هر جهت گرم
با چند تریلی و سواری
با مال فزون و پول عالی
هر گند خودت کنی نهانی
با قدرت پول شوی سخنور
بر منبر شهر، خطبه خوانی
با مال و ملال خود بمانی
جاوید در این سرای فانی
از فرش رسی به عرش تو یک شب
با پول به شاهیِ جهانی
این پند شنیدهای که بسیار
گویند به هم در این حوالی
یک بار شود چو زنده مرده
گر پول به الحدش بمالی
#عبدالرضا_شفاعت
#شعر #طنز #شعر_طنز