ویرگول
ورودثبت نام
ابوالفضل ناصری
ابوالفضل ناصریعلاقمند به سینما، نوشتن و کمی فلسفه
ابوالفضل ناصری
ابوالفضل ناصری
خواندن ۱۳ دقیقه·۳ ماه پیش

نقد (Heretic (2024 | دین حقیقی کدام‌ست؟!

آغاز

خیلی قبل‌تر از آنکه تاریخ بطور دقیق بتواند ثبت کند، در این دنیا انسان‌ها می‌زیستند و از همان ابتدا جزو اولین مسائل، پرستش و اعتقاد به خدا بوده است. فلذا پدیده‌های زیادی، خدا و مقدس شمرده شده‌اند. این کثرت، سوالی قدیمی بوجود می‌آورد که «بالاخره کدام‌یک از اینها، دین حق هستند؟!» امکان ندارد که این سوال، حداقل یکبار ذهن هر کدام از ما را زخمی نکرده باشد!

حال «مُرتَد» به کارگردانی اسکات بک و برایان وودز، اینجاست تا به رشته‌های ایمان ما، چنگ بیاندازد که یا به کلی ارتباطمان را با وحی و آن موجود احتمالا نادیدنی قطع کنیم و یا اینکه رشته‌ی پاره‌شده را محکم‌تر از قبل گره بزنیم!

پس آماده باشید تا با اعتقادات و کمی هم احساسات‌تان بازی شود!


مُرتَد، محصول 2024
مُرتَد، محصول 2024

خلاصه داستان

خواهر بارنز و خواهر پکستون، دو مبلّغ دینی از یک فرقه‌ی مسیحی بنام مورمون هستند که با دوچرخه‌هایشان در خیابان‌ها رکاب می‌زنند و اگر چشم‌شان بهتان بخورد، احتمالا همچون یک بازاریاب شوینده‌ی بهداشتی، شروع می‌کنند به توضیح درباره‌ی محصولات باکیفیت‌شان؛ مثل مسیح و حواریون. متاسفانه مردم به آنها توجهی ندارند و از آنها چیزی نمی‌خرند.

آنها ماموریت دارند تا هر روز به معدود خانه‌هایی که از قبل درخواست مبلّغ کرده‌اند، سر بزنند و برایشان از شرایط این فرقه‌ی خوب بگویند!

انتهای روز است و آنها خانه‌ی آخری را می‌یابند، دوچرخه‌هایشان را قفل می‌کنند و زنگ خانه را می‌زنند. مردی مسن در را باز می‌کند و آنها خیلی ناامیدانه شروع می‌کنند به توضیح و تبلیغ؛ اما مرد علاقه نشان می‌دهد و آنها را به داخل خانه دعوت می‌کند، چرا که از قضا، آسمان هم باریدن‌اش گرفته است.

مرد آنقدر مرموز و به طرز عجیبی علاقمند به صحبت درباره‌ی ادیان هست که حسی می‌گوید: وارد شدن‌ این دو دختر معصوم با خودشان بود، اما خارج شدن‌شان با.... است (می‌توانید جای خالی را با کلماتی همچون خدا، مسیح، مادر مقدس و... پُر کنید).

در ادامه شخصیت‌های داستان ما، آزمونی در پیش دارند که نه فقط ایمان، بلکه هویتشان را به چالش می‌کشد!


نقد محتوا

فیلمنامه‌ی مُرتَد طوری نوشته شده است که با به چالش کشیدن باورهای پکستون و بارنز، در واقع اعتقاد معنوی تماشاگر را نشانه می‌گیرد. آنرا گوشه‌ی رینگ گیر می‌اندازد و با مُشت‌های استدلال‌گونه‌ی "هیو گرانت" در نقش آقای رید، مجالی برای نفس کشیدن نمی‌دهد.

خانه‌ی آقای رید، در واقع همان مذهبی است که با داخل شدن، آنرا به دل خود راه می‌دهیم. آقای رید هم همچون یک پاپ یا رهبر مذهبی، ما را درون این خانه، زندانی کرده است. چرا؟! چون خودمان این اجازه را به او می‌دهیم. هر وقت هم بخواهیم، می‌توانیم از خانه خارج شویم، اما به شرطی که واقعا تصمیم بگیریم خانه (بخوانید مذهب!) را کنار ترک کنیم.

حال اجازه دهید که گام به گامِ داستان پیش برویم:

ورود به خانه؛ مونوپولی دوست دارید؟!

پس از آنکه راهبه‌های مورمونی ما به داخل خانه دعوت می‌شوند، روبروی آقای رید می‌نشینند. در همین حال، "رید" پس از چند کلمه، نشان می‌دهد که اطلاعات خوبی در مورد مورمونیسم و تاریخ ادیان دارد. پس چه بهتر که یک نیمچه کرسی آزاداندیشی راه بیاندازند. منتها مشکل اینجاست که این یک هم‌اندیشی از جنس گشودن گره‌های علمی-فلسفی نیست؛ بلکه بیشتر به یک مونولوگ شباهت دارد که در آن، پرسش‌های بنیادین بدون پاسخ باقی می‌مانند.

یعنی اینطور نیست که سه نفری در یک غروبِ دل‌انگیز دور هم جمع بشوند، پای بلوبری (نوعی کیک) نوش جان کنند و درباره‌ی عصمت و ایستادگی مسیح حرف بزنند؛ بلکه "رید" آمده تا خون بپا کند!

وقتی بحث عمیق و چالش‌برانگیز می‌شود، خواهر پکستون جا می‌زند و در شک و تردید خود غرق می‌شود. اما در عوض خواهر بارنز که تجربه‌ی بیشتری دارد، سعی می‌کند تا در مقابل سونامی شبهات "رید"، کمی بیشتر دست و پا بزند تا شاید نجات یابد.

در تمام این دقايق، فیلمنامه جسارت به خرج می‌دهد و با تفنگ استدلالش، هدفی که فکر می‌کند درست است را نشانه می‌رود؛ اما احتمالا خودش هم می‌داند که بازی با اعتقادات مردم، عواقب بدی دارد.

انتخاب درب خروجی؛ آزمون ایمان

پکستون و بارنز متوجه می‌شوند که درب ورودی قفل است، در نتیجه مجبور می‌شوند با کلی ترس و واهمه همراه رید، به اندرونیِ خانه بروند. آنها از او مى‌خواهند که درب را باز کند؛ اما او می‌گوید که خود بخود قفل می‌شود و آنها بایستی از درب پشتی خارج شوند. اما مشکل اینجاست که خانه، دو درب پشتی دارد، کنارِ هم. پس باید یکی از آنها را که درب درست است، انتخاب کنند!

رید سعی می‌کند تا با تشبیه دین به مفاهیم ساده‌انگارانه، تقدس آن را در ذهن بشکند و با تکراری خواندن ادیان، آنها را اقتباس‌شده از افسانه‌ها و غیر واقعی بخواند!

در یک سکانس، سه دین وحدانی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام را به بازی مونوپولی تشبیه می‌کند. او می‌گوید یهودیت همان نسخه‌ی اصلی مونوپولی است و مسیحیت و اسلام، فقط نسخه‌های ویرایش‌شده از آن هستند.

رید برای اینکه کنجکاوی ما را همچون آدرنالین خون دخترها بالا ببرد، روی درِ سبز می‌نویسد "اعتقاد" و روی درِ بنفش، "بی‌اعتقادی". حال انتخاب به عهده‌ی خود دخترهاست.

پکستون که از همان ابتدا، قافیه را به رید باخته بود، نورپردازی از قاب‌های وی، به سردی میل می‌کند؛ به نشانه‌ی اینکه ایمانش مخدوش شده است. او با صدایی وهم‌آلود و پر استرس از مهمان‌نوازی میزبان، تشکر می‌کند و به سمت درِ بنفش روانه می‌شود؛ اما بارنز جلویش را می‌گیرد. سپس شروع می‌کند به پاسخ دادن به شبهه‌افکنی آقای رید.

بارنز تمام جواب‌هایی که ممکن است به ذهن‌ مخاطب خطور کند را می‌گیرد و شلخته‌وار، جلوی رید پرت می‌کند.

کارگردان می‌گذارد که صدای خودمان را از طریق این دختر بشنویم و با دوربین از پایین به بالا از آقای رید و لبخند تمسخرآمیزش، آنها را تحقیر می‌کند!

حسن ختام استدلال‌های بارنز هم می‌شود اشاره به سرِ پرنده‌مانندِ یکی از خدایان، برای تکمیل جمله‌ی «پس ادیان با هم فرق دارند»؛ به همین آبکی! سپس به همراه پکستون از درِ سبز ایمان خارج می‌شود.

در ادامه، پکستون و بارنز از در سبز به دخمه‌ای نَمور و تاریک می‌رسند که راهی به خارج ندارد. رید یک زن را به داخل دخمه می‌فرستد و به آنها می‌گوید که او یک پیامبر است و می‌خواهد برایتان معجزه کند تا دین حقیقی را پیدا کنید. او می‌میرد تا از جهان پس از مرگ بازگردد!

پایان‌بندی؛ معجزه یا...؟!

قصه طوری خاتمه می‌یابد که موضع مشخصی نمی‌گیرد. نویسنده معلوم کرده است که بالاخره این دو طفلک از دست آقای رید و خانه‌ی کذایی‌اش نجات می‌یابند یا نه؛ اما در مورد ایمان، دست مخاطب را باز می‌گذارد.

می‌گوید به هرحال این شما هستید که بایستی تصمیم بگیرید که بالاخره می‌خواهید از درب ایمان خارج شوید یا بی‌ایمانی.

در کل فیلمنامه از لحاظ روایی، به غیر از چند نکته‌ی جزئی، قوت خوبی دارد؛ اما مشکل اصلی آن، استدلال‌های مغالطی و ادعای محقق نشده‌اش هست.

_ استدلال‌های مغالطی

از نظر منطق، برای اینکه دو چیز را مشابه فرض کنیم، بایستی وجوه زیادی با هم برابر صدق کنند. درست است که بن‌مایه‌ی سه دین اسلام، یهود و مسیحیت یکی است؛ اما برای مقایسه‌ی آنها می‌بایست خیلی دقیق‌تر از «هر سه شبیه هم‌اند»، بررسی شوند.

ارسطو می‌گوید : "تمثیل، زمانی معتبر است که شباهت‌ها در علت و ماهیت باشند، نه صرفاً در ظاهر یا اتفاقات بیرونی."

قاعدتا این فیلم جایگاه این چُنین بحث‌های تخصصی و موشکافانه‌ای نیست. پس یا نباید آنرا مطرح کند یا آنکه به آرایه‌ی "سهل ممتنع"، مسلح باشد!

_ وعده‌ی کاذب

همانطور که قبلا اشاره کردم، فیلمنامه طوری ادعا می‌کند که پایان را باز گذاشته است و تصمیم را به عهده‌ی تماشاگر می‌گذارد تا خودش میان ایمان و بی‌ایمانی یکی را انتخاب کند؛ در حالی که این سرابی بیش نیست!

کارگردان در پوشش آقای رید ظاهر شده، دیدگاه پوزیتیویستی خود را به مخاطب القا می‌کند و تمام جواب‌ها از قبل آماده شده هستند؛ فقط شما باید همان را انتخاب کنید. در نتیجه روندی که قصه در ابتدا طی کرده است، با ادعای پایانی آن، در تضاد ایستاده‌اند!


نقد شخصیت‌ها

هيو گرانت در نقش آقای رید
هيو گرانت در نقش آقای رید

آقای رید

کارکتر رید، مردی سالخورده است که پس از مدتها تحقیق درباره‌ی ادیان، به این نتیجه رسیده است که بهترین دین، بی‌دینی است.

حال این آتئیستِ ما، دو مبلغ مذهبی به خانه‌اش دعوت کرده تا احتمالا از روی حُسن نیت، آنها را از شر این جهلی که درونش سُر خورده‌اند، نجات دهد. در واقع او نماینده‌ی خود کارگردان در فیلم می‌باشد که بخاطر همین دغدغه‌ی شخصی، این فیلم را ساخته است.

استعاره‌سازی نویسنده در مورد آقای رید، تا اواسط فیلم خوب است؛ اما بعد از آن به نسخه‌ی قبلی خودش وفادار نمی‌ماند و تغییر موضع می‌دهد.

گفتیم که از یک طرف، فاز روشنگری برداشته است تا پکستون و بارنز را از جهل نجات دهد و از طرف دیگر او نماینده و استعاره‌ای از رهبران مذهبی می باشند که قصد دارند شما باایمان بمانید (خانه را ترک نکنید). بخاطر این، حاضر می‌شود تا به خشونت و تهدید متوسل شود.

بالاخره ما نفهمیدیم که او قرار است ما را به خارج از خانه هدایت کند یا درون آن نگه دارد.

خیلی آرام و درِ گوشی می‌گویم: «قرار بوده است که رید، از یک طرف روشنگری کند و در عین حال، لباس یک پاپ بدجنس را بپوشد؛ باز هم بدین منظور که به این دو دختر، کنترل مذهبی را نشان دهد. اما بخاطر اینکه فیلم از تعلیق نیافتد و به ژانر دلهره‌آورش هم توجهی داشته باشد، کارگردان مجبور شده است تا او را به یک آناتاگونیست واقعی تبدیل کند. و این باعث شده که با چهره‌ای که در ابتدا از او ساخته است، متضاد شود.»

خلاصه اینکه اگر قرار بود "رید" واقعاً نماینده‌ی عقل‌گرایی باشد، بهتر بود که به جای تهدید فیزیکی و خشونت، با منطق و گفت‌وگو به چالش نهایی می‌رسید.

سوفی تاچر در نقش بارنز
سوفی تاچر در نقش بارنز

خواهر بارنز

بارنز در فیلم، شخصیت بسته‌ای دارد؛ نگاه‌های مرموز، لبخند‌های ساختگی و نمایش احساساتی بی‌عاطفه! او هیچ‌وقت سفر‌ه‌ی دلش را برای کسی باز نمی‌کند و از علاقه‌هایش نمی‌گوید.

او کسی است که خودش را خوب می‌شناسد، اما سکوت می‌کند، از ترس اینکه دیگران هم به ماهیت او پی ببرند.

در واقع او نماد افرادی است که شک دارند که خدا و دین، حقیقتی را در این دنیا، اشغال کرده باشند؛ اما باز هم بدین جهلِ خودخواسته، لجاجت می‌ورزند.

بارنز در زندگی‌اش سختی‌های زیادی متحمل شده. پس از مرگ پدرش، در کلیسا بزرگ شده است و آنها تعالیم مورمون را درون ذهنش گنجانده‌اند تا یک روزی آنها را در جهت منافع کلیسایشان، یک جای دیگری بلغور کند. سپس یک تجربه‌ی نزدیک به مرگ هم داشته است و در آنجا پی به این برده که واقعا خدا یا بهشتی وجود ندارد. اما روی آن برای همیشه سرپوش گذاشته، تا اینکه حتی خودش هم فراموشش کند؛ اما مگر می‌تواند؟!

در نتیجه بارنز، راهبه‌ای است که در پسِ ذهنش ایمانی نمانده است؛ اما آن‌قدر پیش رفته که دیگر نمی‌تواند از این راه بازگردد. حتی اگر دلش به بازگشت تمایل داشته باشد، ترس از بی‌هویتی، او را رها نخواهد کرد!

وقتی داستان، یک چنین شخصیتی از او برای ما تصویر می‌کند و با کمک حرکات نامتقارن دوربین و اضطراب درون چشم‌هایش، اجازه نمی‌دهد که پاسخ‌های استدلال‌گون وی را بپذیریم. بلکه آنها را تلاشی بی‌نتیجه در جهت مرمَّت دوباره‌ی ساختمانی می‌بینیم که قبلا توسط صحبت‌های آقای رید، فروریخته است.

کلوئی ایست در نقش پکستون
کلوئی ایست در نقش پکستون

خواهر پکستون

پکستون اما دقیقا بالعکس بارنز است. او کاملا برون‌گرا و همچون بقیه‌ی آدم‌های این کره‌ی خاکی، عادی است. حب و بغض خاصی ندارد و وقتی حضور گرم حق را در جایی حس کند، به سمتش می‌دود (البته شاید هم بخاطر ترس از آقای رید باشد!).

پکستون خیلی اهل استدلال‌چینی نیست و بیشتر از آنکه جریان‌ساز باشد، موج‌سوار است! به همین خاطر دعوای اصلی، میان بارنز و رید شکل می‌گیرد؛ درحالی‌که پکستون فقط با اضطراب ایستاده و تماشا می‌کند تا اینکه ببیند کدام‌شان پیروز می‌شوند.

برخلاف مباحث پیچیده‌ی فلسفی اما، پکستون نگاه تیزبینی دارد و همین دقت نظر، مورد توجه فیلمنامه قرار می‌گیرد تا نتیجه‌گیری‌های پوزیتیویستی را بر استدلال‌های صرفا عقلی ترجیح دهد!

جمع‌بندی

مجموعا شخصیت‌پردازی فیلم، کارشده و در خدمتِ شدید فیلمنامه قرار گرفته است. هم بارنز و هم پکستون، نماینده‌ی قشری از جامعه هستند و مخاطب قرار است با هر دوی آنها، همذات‌پنداری کند؛ که همین اتفاق هم می‌افتد. تجربه‌های مشابه باعث می‌شوند که خود را جای هر کدام از آنها بگذاریم و خودمان را در مسیر داستان احساس کنیم!

از آن طرف، آقای رید هم همان کارگردان عزیز است که با هوشیاری خودش می‌خواهد به ما مردم، یاد بدهد که ساز و کار این دنیا چگونه است و ما را از جهل خارج سازد!


نقد فرم

اصالت فرمیک در این فیلم، روی محور تم‌های دارک و خفه‌کننده، و بازی دو وجهی هیو گرانت سوار شده است. گرچه که نباید از دیالوگ‌های استدلالی و دوپهلوی آقای رید هم غافل شد.

تم در این فیلم، از دو بخش نورپردازی و فضاسازی تشکیل شده است. نورپردازی گاه در خدمت روایت است و گاه در خدمت ژانر دلهره‌آور-مرموز. مثلا در سکانس انتخاب درب خروجی، نورپردازی برای پکستون به سردی گراییده است؛ درحالی‌که برای بارنز، همچنان گرم و پُر رنگ است. این بخش به خوبی نشان می‌دهد که هرکدام از آنها در چه مرحله‌ای از ایمان بسر می‌برند.

اما نورپردازی در ابتدای ورود به خانه‌ی رید، از نورهای زرد رنگ استفاده شده؛ که نشان از صمیمیت بحث دارد. اما وقتی برق‌ می‌رود، نور و سایه‌ها، فضا و تم فیلم را به ژانر مرموز نزدیک می‌کنند.

کارگردان حتی در استفاده از رنگ هم دقت داشته است. رنگ سبز نشانه‌ی ایمان است و در تصویر بالا می‌بینیم که چطور با این رنگ‌پردازی، شخصیت پکستون و بارنز را کامل می‌کند.

بارنز یک بارانی سبز تیره دارد و لباس زیر آن، یک پلیور سبز پررنگ است که به سیاه تمایل دارد. این نشان می‌دهد که او در اعماق وجود، خودش را درگیر و تنیده با ایمان بار آورده است. یعنی هیچ‌وقت حاضر نمی‌شود ایمان سبز را از تن خود درآورد.

در عوض پکستون یک را بارانی سبز کم‌حال دارد و زیر آن یک ژاکت صورتی و لباسی سفید به تن کرده؛ که نشان می‌دهد که روحش همانند یک زمین حاصلخیز، خالی و از این راه، برگشتنی است.

فضاسازی فیلم که در خانه‌ی رید اتفاق می‌افتد، به طرز عجیبی حس ترس و خفقان را القا میکنند؛ به گونه‌ای که احساس می‌شود که دیوار‌ها قرار است آدم را ببلعند!

معماری جالب خانه و تایمر داشتن چراغ‌ها در هنگام بحث‌، از آن طرف استفاده‌ی حداکثری از سایه‌ها، نور آبی و نماهای معمولا بسته هنگامی که در زیرزمین هستند، همگی برای این هستند که نگذارند نفس بکشیم!

اما بازیِ گرانت، بی اندازه خوب است! بسیار هوشمندانه ولی ترسناک؛ از مهربانی به تهدید و از احترام به زور و تحمیل پل می‌زند و در عین حال طوری با ذهن ما بازی می‌کند که هر دو حس را همزمان داریم و هر بار شک می‌کنیم که الان کدام است!

علاوه بر آن، متانتی که سالها گرانت را در قامت آن در فیلم‌های درام یا رومانتیک دیده بودیم، در اینجا به شکل پخته‌تری وجود دارد. و جالب‌تر آنکه آنرا با ژانر وحشت روانشناختی وصله‌ پینه کرده است.

گرانت در جایی گفته است که دارد از بازی در نقش‌های قابل پیش‌بینی خسته می‌شود و احتمالا همین، انگیزه‌ی اصلی وی در اجرای نقش آقای رید بوده است.

روایت فیلم میان گفت‌وگوی فلسفی، تعلیق روانی، و خشونت جسمی نوسان دارد؛ و همین نوسان، هم نقطه‌ی قوت آن است و هم چالشی برای مخاطب عام. وقتی که فلسفی و خشک است، شاید دل مخاطب عام را بزند و او را خسته کند. گاهی هم آن‌قدر دلخراش می‌شود که تاب دیدنش را نداریم. اما در بیشتر مواقع، تعلیق وجودمان را فراگرفته و واهمه داریم!

در نهایت باید گفت که در کل فیلم از لحاظ فرمال، نمره‌ی قابل قبولی می‌گیرد. چرا که از فرم برای ساختن معنا استفاده می‌کند؛ و اگرچه گاهی در مرز اغراق قدم می‌زند، اما در بیشتر لحظات، موفق می‌شود ترس را نه از طریق هیولاهای ماوراء طبیعی، بلکه از طریق فکر، به جان مخاطب بیندازد.


لُبِّ کلام

Heretic اما فیلمی است که بقول سعدی همچون ظرف زرینی می‌ماند که بجای شراب گوارا، درونش سرکه ریخته‌اند!

در خانه‌ای که قرار بود محل گفت‌وگو باشد، ایمان و بی‌ایمانی در قالب دو درب ظاهر می‌شوند؛ اما انتخاب، آن‌قدرها هم آزاد نیست. شخصیت‌ها، استعاره‌هایی از ما هستند؛ از آنچه باور داریم، از آنچه فراموش کرده‌ایم، و از آنچه جرأت بازگفتنش را نداریم.

فیلمنامه گاهی از مرز منطق عبور می‌کند، گاهی در دام اغراق می‌افتد، اما در بیشتر لحظات، موفق می‌شود مخاطب را درگیر کند؛ نه با پاسخ، بلکه با پرسش. و شاید همین، مهم‌ترین دستاورد فیلم باشد: اینکه ما را وادار کند تا دوباره از خود بپرسیم: «دین حقیقی کدام‌ست؟»

پس در این آوردگاهِ عجیب و فرای از این و آن و قیل و قال‌ها، امیدوارم هرچه زودتر حقیقت را بیابیم که ثانیه‌اش دیر است!


چطور بود؟!

در پایان از شما متشکرم که تا اینجای متن همراه بودید. اگر نقدی بر این نوشته یا خود فیلم داشتید، خوشحال می‌شوم تا آنرا به اشتراک بگذارید.

🎯 نمره‌ی نویسنده : 3 از 5

✍️ ابوالفضل ناصری

پست قبلی :

مگر از کمدی چیز زیادی می‌خواهیم؟!

نقد فیلمسینمافلسفهآتئیسمایمان
۱۴
۱۰
ابوالفضل ناصری
ابوالفضل ناصری
علاقمند به سینما، نوشتن و کمی فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید