Adineh
Adineh
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

در جستجوی آرامش: رهایی از بند غرور و نام‌آوری

کتاب "پدر سرگی" را به پیشنهاد یکی از دوستان و صرفا برای چالش اردیبهشت طاقچه شروع به خواندن کردم. این دومین رمانی بود که از تولستوی می‌خواندم و از همان ابتدا، انتظارم از کتاب بالا بود. کتاب را با ترجمه سروش حبیبی در طاقچه بینهایت خواندم.

"پدر سرگی" داستان مردی به نام کاساتسکی بود که در ذهن خود اندیشه‌ای جز پیشرفت و نام‌آوری نداشت. مردی که تمام تلاشش این بود که در هر هدفی که انتخاب می‌کند سرآمد باشد و به کمال برسد. در یک کلام، "پدر سرگی" داستان زندگی یک کمال‌گرای افراطی بود. موفقیت‌های متعدد او را راضی نمی‌کرد و دلش می‌خواست در همه امور "اول" باشد. در همین راستا تصمیم به ازدواج با دختری گرفت که با اشراف در ارتباط بود و می‌خواست از طریق ازدواج با او در مجالس بزرگان جایگاه بالاتری کسب کند. اما پس از پی بردن به راز دختر، از این ازدواج منصرف شد و راه کلیسا را در پیش گرفت. کاساتسکی، راهب شد و این در حالی بود که هدفش از راهب شدن هم چیزی نبود جز نام‌آوری بیشتر. اگرچه ورودش به کلیسا در پی کسب شهرت و برتری نسبت به دیگران بود؛ اما در این مسیر، کم‌کم به خدا متوجه شد. هدفی را انتخاب کرده بود و در پی رسیدن به کمال در آن هدف بود و این بار هدفش رسیدن به خدا بود‌. او در راه رسیدن به این هدف، از رنجی که می‌کشید و از اطاعت محض از دستورات کلیسا، لذت می‌برد. با این حال، در طول سال‌های زندگی در کلیسا و رهبانیت، وسوسه غرور همواره با او همراه بود و رهایش نمی‌کرد و پیکار اصلی‌اش، پیکار با آتش شهوت و شهرت بود. او در راه این مبارزه، با تبر یکی از انگشتان خود را قطع کرد؛ اما این کار او نیز موجب نام‌آوری بیشترش شد. حالا دیگر او "پدر سرگی" شده و شهرتش زبانزد مردم بود. کار به جایی رسید که مردم از دور و نزدیک برای شفا و تبرک یافتن به نزدش می‌آمدند و او همچنان در یک آتش درونی به سر می‌برد. اگرچه دوست داشت هر آنچه انجام می‌دهد برای خدا و در راستای رسیدن به خدا باشد؛ اما در دل می‌دانست که بسیاری از کارهایش را نه برای رضای خدا؛ بلکه برای مردم انجام می‌دهد و از اینکه توسط مردم ستایش می‌شد، لذت می‌برد. سرانجام پایش در برابر آتش شهوت لغزید و مرتکب خطا شد. پس از آن، کلیسا و رهبانیت را ترک گفت و آواره شد. او پیرزنی از آشنایان دور خود را ملاقات کرد و اعتراف کرد که در تمام این مدت، خدا را بهانه کرده و چشم به مردم داشته است. کاساتسکی، سرانجام "غرور" خود را کنار گذاشت و خدا را در "تواضع" و در خدمت بدون منت و بدون طمع به مردم و به دور از گوشه‌نشینی و رهبانیت، پیدا کرد.

داستان "پدر سرگی"، داستان رسیدن به آرامش از راه مبارزه با درون بود‌‌. داستانی که با رد رهبانیت مسیحی، رسیدن به خدا را نه در گوشه‌گیری از اجتماع؛ بلکه در تواضع و فروتنی و خدمت صادقانه به خلق خدا می‌دید. پیام کتاب "پدر سرگی" برای من رها شدن از اندیشه کمال‌گرایی بود. اینکه تلاش برای سرآمد بودن در همه امور و دریافت تایید و تحسین دیگران، موجب تشویش درونی می‌شود؛ حال آنکه کافی ست در هر موقعیتی که هستیم، صرفا با نیت خالصانه برای خدا کار کنیم. رهایی از بند غرور و نام‌آوری و شهرت، همان معنای حقیقی "آرامش" است. آرامشی که این روزها خیلی از ما با تلاش برای "کسب تایید و پسند و تحسین دیگران" از دستش داده‌ایم!

بخش‌هایی از کتاب پدر سرگی:

یک پیاله آب که بی طمع پاداش به تشنه‌ای داده شود، ارجمندتر از همه کارهای خوبی است که من در راه مردم کرده‌ام
پاهای ما از حرکت وا نمانده؛ اما دل‌هامان همراه‌شان هست یا نه، خدا داناست
هر قدر به عقیده مردم کمتر اهمیت می‌داد، وجود خدا را در خود نیرومندتر احساس می‌کرد

این پست جهت شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است.
برای خرید کتاب از طاقچه به لینک زیر مراجعه کنید:

https://taaghche.com/book/75286
پدر سرگیغرور و نام‌آوریآرامشچالش کتابخوانی طاقچهخرید کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید