Adineh
Adineh
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

میک هارته اینجا بود: روایتی از چهره به چهره شدن با مرگ یک عزیز

داستان از همان ابتدا با مرگ میک هارته آغاز می‌شود. راوی داستان، فیبی خواهر میک است که به تازگی برادرش را از دست داده و احساسات و واکنش‌های خود در مواجهه با مرگ برادر را توصیف می‌کند و همزمان شخصیت و ویژگی‌های میک را به مخاطب معرفی می‌کند.

تصور کنید که در یک روز صبح، با برادر دوست‌داشتنی‌تان دعوا کرده‌اید. بعد از آن، درخواست او برای بردن دوچرخه‌اش به خانه را رد کرده‌اید؛ با او خداحافظی نکرده‌اید و پشت‌تان را به او کرده و با حالت قهر از هم جدا شده‌اید. و درست در همان روز برادرتان که به ناچار با دوچرخه راهی خانه دوستش شده، در مسیر دچار حادثه می‌شود. دوچرخه‌اش به یک سنگ گیر می‌کند و او از دوچرخه به پایین پرتاب می‌شود و با یک کامیون برخورد می‌کند!

می‌بینید که همه چیز برای سخت‌تر شدن و دردناک‌تر شدن کنار آمدن با چنین حادثه‌ای فراهم است! اما این تازه آغاز داستان است و در ادامه فیبی شرایط مختلفی را پشت سر می‌گذارد که هر کدام دشواری‌های خاص خودش را دارد: از شوک اولیه تا پذیرش حادثه و گریه کردن؛ از شنیدن صدای گریه پدر تا بی حس شدن و احساس ناتوانی برای آرام کردن او؛ از تلاش برای آزار دادن مادرش که حاضر به صحبت با او نیست تا پشیمانی از رفتار خود در برابر مادر؛ از اولین مواجهه با همکلاسی‌ها پس از حادثه تا نخستین تلاش‌ها برای حرف زدن با یک دوست در رابطه با مرگ میک؛ و از اولین دور هم غذا خوردن خانوادگی بدون حضور میک.

در هر فصل فیبی یکی از این شرایط را پشت سر می‌گذارد و بدین ترتیب، او که در ابتدا بهتر شدن حال خود را بی‌غیرتی توصیف می‌کرد و افسرده بودن را نشانه وفادار بودن به برادرش می‌دانست، به مرور می‌آموزد که چطور با مرگ برادرش کنار بیاید.

در طول داستان همچنین برخی سوالات فلسفی در خصوص چگونگی مواجهه با مرگ عزیزان طرح می‌شود. سوالاتی همچون معنای خواست خدا بودن در خصوص مرگ یک عزیز و یا معنای پیش خدا بودن او.

تلاش برای فراموش کردن عزیز از دست رفته و دوری از عکس‌های آن یا سعی در فراموش نکردن او و دیدن عکس‌هایش، از دیگر سوالاتی است که راوی با آنها مواجه می‌شود.

اگرچه داستان بر موضوع تلخی دست گذاشته؛ پایان‌بندی کتاب آرامش‌بخش و در عین حال جذاب است. در پایان داستان با یک پند اخلاقی و توصیه ایمنی مواجه می‌شویم و این احساس به مخاطب منتقل می‌شود که تمام داستان صرفا برای ارائه آن پند و توصیه بیان شده است. با این حال، این احساس به هیچ وجه آزاردهنده نیست! چراکه نویسنده برای ارائه مقصود خود، در طول کتاب با ظرافت و هنرمندی از روایت جذاب و توصیفات دقیق بهره گرفته است.

کتاب "میک هارته اینجا بود" کتابی بسیار خوشخوان است که نه‌تنها برای نوجوانان؛ بلکه برای بزرگسالان نیز می‌تواند جذاب باشد.

بخش‌هایی از متن کتاب:

شنیده‌ام که می‌گویند بعد از مرگ کسانی که دوستشان داریم، صدایشان را فراموش می‌کنیم. اما من صدای میک را فراموش نکرده‌ام. حداقل هنوز.
پدرم جواب نداد. به جایش دست‌هایش را دورم حلقه کرد و من را به طرف خودش کشید. بعد سرم را بغل کرد و انگار که بخواهد نوزادی را بخواباند تکانم داد. خیلی آرام - مثل اینکه شکستنی باشم.
به طرف جایی نمی‌دویدم که او کشته شده بود. داشتم به آخرین جایی می‌رفتم که بود. زنده بود.

این پست جهت شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است. برای خرید کتاب از طاقچه به لینک زیر مراجعه کنید:

https://taaghche.com/book/54976
مرگمیک هارتهچالش کتابخوانی طاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید