ویرگول
ورودثبت نام
آقای شاید ...!
آقای شاید ...!بخوانید و بر حال شاعر بگریید . . . Telegram Channel : @AghayeShayad
آقای شاید ...!
آقای شاید ...!
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

از میرزا ذبیح‌الذنوب به نگین السلطنه

(در روزی که آفتاب کمی بیشتر لبخند زد)

ملکه‌ی چشم‌پوشی‌ها؛

امروز، آسمان مثل تو بود؛ ساده، اما با شکوه

نه خورشید را دیده‌ام، نه تو را…

اما سایه‌ات افتاده روی دیوارِ دل،

و آدمی سایه را هم پرستش می‌کند

وقتی اصل، در دسترس نیست.

چقدر هوا بوی عطر می‌دهد.

نه از گلاب و عنبر،

از خاطره.

از خیال زنی که

اسمش خودش مدح است.

زنی که اگر روزی، حاکم حرمِ دلم بود،

امروز فقط، مهری‌ست در گذشته‌ای بی‌اجازه.

نگین‌السلطنه،

ای که نامت خود سندی‌ست برای زیبایی،

و وجودت تبصره‌ای‌ست بر قانونِ دوست‌داشتن…

امروز، هوا شکل توست.

نه بهار است، نه زمستان،

یک چیز میان این دو:

مثل همان وقتی که نگاهم کردی

و چیزی نگفتی،

و من، هزار جمله از آن سکوت ساختم.

من هنوز همانم.

مردی با دلی آلوده،

که خواست پاک شود در زلال نگاهت،

و فقط گل‌آلودتر شد.

چه می‌دانستم

دل اگر بی‌اجازه برود،

بازگشت ندارد.

امروز، همه چیز شبیه توست:

رنگ دیوار، بوی کوچه، لبخند پیرزنی ناشناس،

و حتی مرغی که بر لبه‌ی پنجره نشست و رفت،

بی‌آنکه بماند.

تو هم رفتی…

اما ردّت مانده،

روی گردنبند واژه‌هایم،

روی انگشتری که هرگز در انگشت تو ننشست

و در دل من نشست تا همیشه.

با گناهانی سوخته،

و حسرتی که زبانه می‌کشد

در روزی که به یُمنِ وجود تو،

کمی کمتر دوزخ است…

میرزا ذبیح‌الذنوب

(توبه‌کار، اما بی‌شفیع)

تولد
۲
۰
آقای شاید ...!
آقای شاید ...!
بخوانید و بر حال شاعر بگریید . . . Telegram Channel : @AghayeShayad
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید