چند وقت پیش رفتم کتابفروشی و به راهنمای اونجا گفتم کتابی درباره نظریه بازی ها میخوام. چیزی که برام آورد کتابی نبود که میخواستم. اما ازش خوشم اومد. بازی ها، نوشته ی اریک برن.
حتما متوجه الگو های تکراری در روابط اجتماعی شدید. در مشاجرات خانوادگی، روابط اجتماعی، دوستی ها، دشمنی ها و قهر ها و آشتی ها. هر کدوم از اینها قوانین خاص خودشون رو دارند. مثل یه بازی. درسته؟
قهر کردن رو در نظر بگیرید. اولین فاز عملیات قهر کردن اسمش هست اشتباه. یکی از طرفین کاری رو انجام میده که نباید بده. این اشتباه هر چیزی نیست، اگر آشغال نذاره دم در قهر کردن شروع نمیشه. باید یه مساله عاطفی در میون باشه تا وارد فاز اصلی بشن که میشه نادیده گرفتن.
توی این مرحله یک نفر شروع میکنه به نادیده گرفتن طرف مقابل. اما باید طوری اینکار رو انجام بده که همه چیز واضح باشه. باید به طرف مقابلش توجه کنه و در عین حال سرد برخورد کنه بطوریکه طرف مقابل از خودش بپرسه که چه اتفاقی افتاده. اینجاست که طرف مقابل متوجه میشه اوضاع از چه قراره و وارد فاز عذرخواهی میشه. میبینید؟ این الگو با کمی تفاوت همیشه تکرار میشه.
ما هیچوقت دست از بازی کردن بر نداشتیم، فقط اسباب بازی هامون رو عوض کردیم.
این اولین مفهومیه که کتاب بیانش میکنه. نوازش اجتماعی یک جور هایی همون توجه هست.
و این چیزیه که طبق گفته های نویسنده انسان ها بشدت از نظر روانی بهش نیازمندند. اگر شما خودتون رو جایی حبس کنید و با کسی صحبت نکنید کم کم دچار مشکلات روانی میشید. Solipsism جنون آوری از درون شما رو میخوره و حس میکنید دیگه خودتون رو نمیشناسید.
نوازش مثل امتیازیه که انسان ها به همدیگه میدن. وقتی شما به همکارتون سلام میکنید بهش یک واحد توجه ارسال میکنید. وقتی اون هم به شما سلام میده در واقع نوازش شما رو برمیگردونه و هر دو مساوی میشید. فرض کنید گفت و گوی شما و همکارتون هیچوقت از سلام و جوابش فراتر نرفته و یک دفعه در جواب سلام شما میپرسه : چه خبر؟
یکم تعجب میکنید! ممکنه دست پاچه بشید. مغز شما ناگهان احساس مسئولیت میکنه تا به نوازشش پاسخ بده چون اگه اینکار رو نکنه بهش چند واحد نوازش بدهکارید. روابط اجتماعی ما بر پایه ی مبادله است. شما برای کاری انجام میدید و در عوض انتظار متقابل دارید. همین سیستمه که باعث شده گونه بشری بتونه اجتماع تشکل بده. این چیزیه که تکامل از ما میخواد و ما از همدیگه.
این نیاز دائمی ما به نوازش از طرف دیگران از اولین لحظاتی که مورد توجه مادر قرار گرفتیم شروع میشه و تا لحظه مرگ ادامه پیدا میکنه.
طبق نظریه رفتار مقابل اریک برن، هر کدوم از ما در درون خودمون یک کودک درون، یک والد و یک بزرگسال داریم.
کودک درون ما نماینده تمام لجبازی ها، بی منطقی ها و رفتار های کودکانه ی ماست.ما کودک بدنیا اومدیم و در طول زمان، این بخش از هویت ما کمرنگ تر میشه اما همیشه در قسمتی از وجودمون باقی میمونه.
بزرگسال درون ما منطقی ترین قسمت از ماست. کسی که رشد میکنه و از اشتباهاتش عبرت میگیره. بخشی از ماست که مسائل رو حل میکنه، در خلاقیت با کودک درون همکاری میکنه و اونها رو به عمل میرسونه. کامل ترین، بهترین و پخته ترین بخش از ما.
والد، تجسم درونی پدر و مادر ماست. کسایی که مارو بزرگ کردند و ما از کودکی سعی کردیم توجهشون رو به خودمون جلب کنیم. در طول زمان این تلاش ما باعث میشه بخشی از ما شبیه پدر و مادرمون بشه با این هدف که توسط اونها پذیرفته بشیم. معمولا پسر ها از پدر هاشون الگو میگیرند و دختر ها از مادر هاشون.
والد درون نسبت به کودک درون سختگیره. مدام ازش میخواد تا از قوانین اجتماعی تخطی نکنه، به آداب و رسوم توجه کنه و کار هارو به صورتی انجام بده که دیگران انجام میدن. والد با همکاری بزرگسال تلاش میکنه موقعیت اجتماعی خودش رو تثبیت بکنه و تو زندگی به اهداف خودش برسه.
هر سه جنبه ما در روابط اجتماعیمون شرکت میکنند. مکالمه زیر رو در نظر بگیرید.
فروشنده : این یکی بهتره اما به بودجه شما نمیخوره
خریدار: همین رو برمیدارم
چه اتفاقی افتاد؟ فروشنده با زیرکی جمله ای بیان کرد که به ظاهر خطاب به بزرگسال بود، اما این جمله به کودک خریدار فرستاده شد و باعث شد واکنش نشون بده.
فرض کنید مکالمه به این صورت بود
فروشنده: این یکی بهتره اما قیمتش بالاست.
خریدار: هممم... به کیفیتش نمی ارزه درسته؟
در این مثال فروشنده صرفا با بزرگسال خریدار رابطه برقرار کرد و بزرگسال هم به مکالمه ادامه داد.
مغازه دار: اجازه بدید این رنگ از پارچه رو به شما نشون بدم
خریدار: من از بچگی عاشق این رنگ بودم
مغازه دار: این پارچه ها به مراقب زیادی نیاز دارند، باید درست شسته بشن.
در این مکالمه مغازه دار پیامی رو به بزرگسال فرستاد، اما کودک پاسخ داد و در عوض، خریدار نقش والد رو به خود گرفت و به عنوان والد با کودک صحبت کرد. با توجه به چیزی که بنظر میاد، احتمال میره خریدار در حال تلاش برای لاس زدنه.
نیاز ما به نوازش اجتماعی باعث میشه سه فرم از روابط رو برقرار کنیم. وقت گذرانی، بازی و صمیمیت واقعی. روابط سطحی ما با دیگران معمولا بازی نیست و نویسنده ازش به عنوان وقت گذرانی یاد میکنه. خیلی اوقات با کسانی وقت میگذرونیم که چندان علاقه ای بهشون نداریم. اما برای اینکه بیکار نباشیم باهاشون همراه میشیم. وقت گذرانی خودش رو در جشن ها و مهمانی ها بشدت نشون میده. معمولا مرد ها خودشون رو سرگرم گفت و گو درباره سیاست، تجارت و یا ماشین ها میکنند. اون سمت مهمانی زن های متاهل نشسته اند و با همدیگه درباره اینکه چقدر بهشون بی توجهی میشه صحبت میکنند.
در این کتاب منظور از بازی مجموعه قوانینیه که تعدادی بازیکن هوشمند ازش پیروی میکنند. این مفهوم بیشتر شبیه کلمه Play هست تا Game. مشابه مفهومی که در نظریه بازی ها تعریف میشه، fun بودن بازی اصلا مطرح نیست. بازیکنان به دنبال منفعت عاطفی هستند. اونها نوازش اجتماعی بیشتری میخوان و یا با مقصر دونستن دیگران به حس بهتری نسبت به خودشون دست پیدا کنند.
تعداد بازی ها هیچوقت محدود نیست. ممکنه الگوی جدید کشف بشه و اسم جدید روش گذاشته بهش اما کتاب به اختصار تعدادی از بازی های مهم اجتماعی رو توضیح میده.
تز: این بازی همیشه درباره الکل نیست. هر رفتار اعتیاد آوری ممکنه باعث بشه یک نفر این بازی رو شروع کنه. برای سادگی اسم این بازی رو الکلی میذاریم.
بازیکنان: معمولا پنج نفر در این نمایش ایفای نقش میکنند هر چند یک نفر ممکنه بیش از یک نقش رو داشته باشه: الکلی، زجر دهنده، ناجی، رفیق، و رابط.
الکلی: نقش اول این بازی. کسی که به الکل (یا هر چیز دیگه ای) معتاده و این اعتیاد به بهانه ای تبدیل شده تا از مسئولیت های زندگی شونه خالی کنه.
زجر دهنده: معمولا همسر یا یکی از نزدیکان الکلی. کسی که مدام بهش یادآوری میکنه که چقدر بی مسئولیت و رقت انگیزه و با این فشار روانی سعی میکنه الکلی رو از الکل دور کنه.
نجات دهنده: معمولا دکتر و یا یکی از دوستان الکی که اون رو درک میکنه و در عین حال تلاش میکنه ترکش بده.
رابط: متاسفانه مهمترین فرد در زندگی الکلی. کسی که براش الکل جور میکنه و کاری میکنه به چرخه برگرده.
رفیق: معمولا کسیه که به اعتیاد الکلی اهمیتی نمیده و بهش محبت میکنه. ممکنه جیگرکی سر کوچه باشه که بهش نسیه میده و به درد و دل هاش گوش میکنه.
جریان بازی خیلی ساده است. الکلی شروع میکنه به ترک کردن. با اینکار ناجی خوشحال میشه و حمایتش میکنه. بعد زمان میگذره. مشکلات زندگی کاری میکنه بالاخره روزی برسه که الکلی میره پیش رابطش و روز بعد بیهوش پیداش میکنند. زجر دهنده متوجه ماجرا میشه و شروع میکنه به سرزنش کردن الکلی. الکلی که احساس بدی داره میره پیش رفیقش و باهاش صحبت میکنه. معمولا یک مدت میگذره و چرخه از ابتدا شروع میشه. تا ابد.
زیبا نیست؟
نه نیست.
در واقع ترسناکه. آیا الکلی هیچوقت دست از بازی کردن بر میداره؟ آیا از انداختن مشکلات گردن دیگران، گردن الکل، یا زجر دهنده دست بر میداره؟
تز: ازدواج بخاطر ماهیت خودش باعث میشه آدما به همه آرزو های خودشون نرسند. اوایل متوجه این ماجرا نیستند اما مدتی که میگذره به خودشون میان و میبینند دیگه نمیتونند کار هایی که میخواستند تو زندگیشون انجام بدند رو به سرانجام برسونند. متاسفانه معمولا اینجاست که بازی اگر بخاطر تو نبود شروع میشه.
بازیکنان: یک زوج، تعدادی دوست
بازی سادست. یکی از طرفین (معمولا زن) با دیگری ازدواج میکند. این مساله باعث میشه ناکامی های زندگی رو تقصیر ازدواج بندازه. مثلا زنی رو در نظر بگیرید که همیشه میخواست اسکی روی یخ بازی کنه و این موضوع رو با همسرش در میون میذاره. همسرش مخالفت میکنه چون "اسکی خطرناکه" یا "الان برای این کار ها خیلی دیره" و یا "ما نمیتونیم هزینه اش رو تامین کنیم".
این باعث میشه زن احساس محدودیت بکنه. میره پیش دوستانش و از این میگه که چقدر همسر سلطه گری داره و دلیل خوشحال نبودنش در زندگی همسرشه.
معمولا دوستان بهش پیشنهاد میکنند که به همسرش فشار بیاره. بر میگرده خونه و شروع میکنه به گریه کردن. به همسرش میگه که همه چیز تقصیر اونه و اینکه چقدر خوشبخت نیست.
بالاخره بعد از اینکه از سکس با همسرش دوری میکنه یا شام درست نمیکنه یا با بچه بدرفتاری میکنه همسرش راضی میشه و هزینه ی اسکی روی میز رو تقبل میکنه.
زن اسکی باز ما به محض اینکه پای خودش رو اونجا میذاره متوجه میشه چقدر از اسکی کردن میترسه. حالا چیکار میکنه؟ شما بودید چیکار میکردید؟ اگر برگرده و به شوهرش درباره ترسش بگه یا اینکه چقدر تو اسکی افتضاحه حسابی بد میشه. عامدانه به خودش صدمه میزنه. وقتی با پای شکسته به خونه برمیگرده همسرش که متوجه ماجرا میشه اسکی رو ممنوع میکنه. به ظاهر شیون میکنه و شاید یک دست "قهر" هم بازی بکنه. حالا همه چیز به حالت قبلی خودش برگشته و زن میتونه هر وقت بخواد نقش "مظلوم" رو به خودش بگیره و قضیه اسکی رو پیش بکشه. حالا دست بالا رو تو رابطه شون داره
همونطور که گفتم بازی های اجتماعی بیشمارند. اما همین دو مثال کافی بود تا به رفتار های روزانه خودم فکر کنم. به این فکر کنم که چقدر انسانها احمقانه به همدیگه آسیب میزنند، همدیگه رو فریب میدن تا در بازی های ساختگی خودشون بازنده نباشند.
صمیمیت واقعی، چیزیه که نویسنده از ما میخواد بهش برسیم. وقتی که دست از بازی کردن یا وقت گذرونی برداریم، نقاب های روی صورتمون رو دور بریزیم و در روابطمون صادق باشیم. با دیگران و مخصوصا با خودمون.