سالها پیش اتفاقا به کتابچه ی جالبی درباره ی گیاهخواری بر خوردم.
بنابر خاطرات مبهمی که بیاد دارم کتاب برای نوجوانان بود با طراحی های فانتزی و نوشتار ساده. با این حال بشدت مرا به فکر واداشت و باعث شد از منظر جدیدی به این مقوله نگاه کنم.
ما در این نوشته مسئله ی گوشتخواری را از منتظر اخلاقی نگاه میکنیم نه از دیدگاه علمی.
استدلال های علیه گیاهخواری دلایلی بکار میگیرند تا کشتن حیوانات را موجه جلوه بدهند.
شما اگر از عامه ی مردم بپرسید که چرا خوردن گوشت را غیر اخلاقی نمیدانند احتمالا به موارد زیر اشاره میکنند:
چرخه ی طبیعت بر اساس هرم غذاییست و جانوران شامل حیوانات و گیاهان از آن پیروی میکنند.
عده ای از حیوانات گیاهخوارند و از گیاهان تغذیه میکنند. دیگر حیوانات گوشتخوارند و معمولا از حیوانات گیاهخوار و یا از دیگر گیاهخواران تغذیه میکنند.
سوالی که پیش می آید این است که آیا درست یا غلط بودن یک عمل رابطه ای با تعداد کسانیکه مرتکب آن میشوند دارند؟
آیا اینکه عده ای از حیوانات دیگر حیوانات را شکار میکنند دلیل موجهی برای شکار کردن آنهاست؟
در ابتدا ممکن است احساساتمان در استدلال دخالت کرده و این حق را به خود بدهیم تا سهمی در این جریان داشته باشیم با این دیدگاه که همگی در این جنگل گناهکارند و حیوانات دیگر هم یا گیاهان را میخورند یا حیوانات را.
اما تمام حیوانات گوشتخوار نیستند و جالب آنکه بیشترین استفاده ی بشریت از بی خطر ترین حیوانات است.
اگر برای حیوانات گوشتخوار شعور قائل شده و آنها را صاحب درجه ای از هوش ندانیم نقش ما به عنوان مجازاتگر دچار تزلزل میشود. چطور باید حیواناتی که نمیدانند چه کار میکنند را بخاطر اعمالشان مجازات کرده و مقابله به مثل کنیم؟
حتی اگر آنها را صاحب شعور بدانیم این حقی به ما نمیدهد تا اشتباه آنها را تکرار کنیم.
گیاهخواری امری غیر ممکن نیست! در حال حاضر 88 میلیون نفر در دنیا گیاهخوارند. گیاهخواری قدمتی باستانی دارد و به دلایل مذهبی و یا اخلاقی انجام میشد.
تصور کنید گونه ای فرازمینی به کهکشان ما سفر کرده و شروع به شکار انسان میکنند!
آیا این کار درست است؟ چه احساسی نسبت به اعمالشان دارید؟ چرا اینقدر نسبت به گونه ی خود متفاوت نگاه میکنیم؟
فرضا با کسی روبرو شوید و عقیده اش بر این باشد که حیوانات عقل و هوش کافی را ندارند به همین دلیل استفاده از آنها مباح است.
آیا صرف نداشتن عقل اجازه ی سو استفاده ما را میدهد؟
ما انسانهایی را داریم که با معلولیت ذهنی متولد میشوند و یا دیوانه اند. انسانهایی را داریم که درد را حس نمیکنند و یا حتی به انتخاب خود، میخواهند بمیرند. چه چیزی باعث میشود بین گونه ی انسان و دیگر حیوانات فرق بگذاریم؟
آیا جز این است که ما گونه پرستانی با حرص و طمع بی پایان هستیم در حال نابودی دیگه جانوران و زیستگاه آنها؟
مشابه این استدلال سالها برای توجیه برده داری و نژاد پرستی گفته می شد!
اجداد ما کتاب مقدس خود را در دست میگرفتند و بر اساس آن رنگین پوستان را پست تر از خود میپنداشتند.
آنها را اسیر میکردند و تا جان در بدن داشتند از آنها کار میکشیدند.
آیا کارشان غیر اخلاقی نبود؟
از کجا مطمئن باشیم نوادگانمان با تاسف به پدربزرگ های خود نگاه نمیکنند و با شگفتی از خود نمیپرسند: چطور به خود اجازه میدادند دیگر حیوانات را سلاخی کنند؟
آیا حیوانات از انجام اینکار راضی اند؟
آیا ما حق داریم با کسی که بدنیا می آوریم هر کاری بکنیم؟ چطور حق داریم حیوانات را از فرزندانشان جدا کنیم و با انواع مواد شیمیایی پروار کرده و در نهایت جانشان را از آنها بگیریم؟
به شخصه دلیل موجهی برای دفاع از گوشتخواری نمیبینم! هر چند اینکه شما اخلاق مدارانه زندگی کنید یا خیر، به شما میگردد و تصمیمتان.