بدترین لحظات آن مواقعیست که در اتاقت تنها نشستهای و برای خودت آهنگی یا نوحهای یا حالا هرچیزی گذاشتهای و صدایش را بلند کردهای، و برای لذت بیشتر، هندزفریها را محکم داخل گوشات فرو کردهای، که ناگهان، در اوج آن دیوانگی و مَستی و احساسی که داری، فکر میکنی از هال صدایی میآید. کنجکاوی و فضولی تمام وجودت را غالب میکند و با عجله صدای آهنگ را قطع میکنی، اما بلافاصله بعد از این کار، ابدا صدایی نمیآید و گویا سالهاست که در این خانه تنها زندگی میکنی. حتی صدای قولنج شکستنهای در و دیوار(که بحمدالله در مواقع سکوت و تنهایی همیشه بساطشان به راه است) هم نمیآید. حال و هوای آهنگ هم از مغزت گرفته میشود و به امید بازگشت این حس و حال، دوباره آهنگ را پِلی میکنی، اما چون ناگهان صدای بلند خواننده درون گوشَت فوارن میکند، شوکه میشوی و سه متر پرواز میکنی. بلندی آهنگ را دوباره تنظیم میکنی و کمکم به سرزمین خلسه و جنون وارد میشوی، ولی دوباره از هال صدایی میآید.