ویرگول
ورودثبت نام
Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

از آن روز خیلی می‌گذرد

از آن روزی که مردم شاداب بودند...

از آن روزی که با خوش حالی در خیابان های شهر می‌رقصیدند..

از آن روزی که کمترین نگرانشون درمورد غذا بود...

از آن روزی که همه در یک محله باهم بازی می‌کردند..

از آن روز ها خیلی می‌گذرد..

خیلی سال ها می‌گذرد

از همان وقتی که آسمان از دل مردم پاک تر بود،از همان وقتی که ایران مهمترین کشور های سیاسی و اجتماعی بود،خیلی می‌گذرد.

شاید بتوانم بگویم قرن هاست می‌گذرد،قرن هاست که با حمله های اعراب تمدن آریایی را نداریم

شاید بتوانم بگویم قرن هاست که با حمله های کشور های همسایه و بی لیاقتی مسئولین کشور ،

چقدر از خاک هارا از دست دادیم!

چقدر از خون هارا از دست دادیم.

چقدر شادی هارا با غم ها شستیم.

چقدر مردم بی آزار را در فقر گذاشتیم.

نمیدانم!

اما شاید تاریخ آنقدر تکرار شود تا این چقدر ها دیگر تکرار نشود.

شاید سختی زندگی برای درس گرفتن باشد،برای درس گرفتن تا تکرار نشود

تا دوباره همه چی درست مثل قرن ها پیش شود و ما دوباره همان مردم شویم!


قرن هاآریاییسال هاایرانیتمدن
یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از چیز هایی که می‌بیند،میشوند و می‌گوید:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید