اگر آشپز بودم و داشتم ایران را میپختم قطعا ادویه ای به اسم شعور را بهش اضافه میکردم
یا اگر نقاشی بودم روی بوم برای رنگ کردن ایران از فرهنگ استفاده میکردم
فرهنگ و شعور دو چیزی که ایران برای بدست آوردن آن گدایی میکند.
میخوام چند خاطره ی مختلف از چند روز رو براتون بنویسم و قضاوتشون رو بزارم به عهده خودتون
روز اول
نشسته بودم خونه ی مادربزرگم،داشت سخنرانی یک آخوند رو میدید(تلویزیون هیچیییی دیگه نداشت) اون آخوند داشت به بچه های ۱۶ ساله میگفت اگه به آمریکا و اسرائیل فحش ندید نمازتون قبول نیست و قطعا در آتیش جهنم میسوزید و بعد پرچم کشورهای دیگه رو آتیش زدن:)
روز دوم
رفته بودم بیرون داشتم تو خیابون راه میرفتم که ی زباله گرد داشت اشغال هارو جمع میکرد،یک دمپایی پیدا کرد و کرد تو اون پاییش که لخت بود،همزمان چندتا بچه ی همسن خودم(راهنمایی)داشتن رد میشدن،شروع کردن به خندیدن و مسخره کردن اون مرد،میشد ناراحتی رو از تو چشماش خوند
روز سوم
جلوی در مدرسه وایساده بودم که یه رفتگر داشت خیابون رو جارو میزد یک خانوم از طبقه ی پنجم یا شیشم یک کیسه ی آشغال پرت کرد پایین خانوم اون جا حتی سطل اشغال هم نزدیک نبود که بگیم میخواست بندازه اونجا کیسه پاره شد و خانوم بدون هیچچچ توجهی رفت شاید رفت بخوابه؟
روز چهارم
جلوی خونه ی ما یک سطل اشغال هست رفتم اشغال هارو بندازم که دیدم دعوا شده، یه آقا اومده بود پارک کنه و زده بود به سطل اشغال همه ی اشغال ها ریخته بود روز زمین توی باغچه،یه پسره با یه گونی اومد و به اون مرد گفت تو نمیدونی ما چقدر سختی میکشیم نمیدونی اون مامور های شهرداری چقدر زحمت میکشن که این شکلی رفتار میکنی و بعد اون مرد در جواب گفت فقط کم داشتیم از زبون یک گذا نصیحت بشنویم خندید و رفت و اون سطل رو هرچیی صاف میکردیم دوباره میریخت،اینبار چون انقدر سنگین شده بود که تعادلش رو از دست میداد،اونجا موش اومد و مأمورین بعد سه هفته اون سطل رو صاف کردن اما به خونه ی موشا آسیبی نزدن:)
هیچ وقت نمیگم شعور و فرهنگ زیادی دارم اما این اتفاقات یکم منو به فکر برد گفتم شاید بد نباشه شما هم در گردباد کلمات و فکرتون گم بشین
توی سرزمین آریاییان مردمانی از نسل کوروش هم هستن که هنوز شعور و فرهنگشون رو فراموش نکردند