سلااااام!
من نزدیک یک ماه است که در اوج مریضی های روانی به یک آرامش روانی رسیدم و دلایل این آرامش شاید اینها باشد:
بنده انسانی فیلم باز بودم و میتوانم بگویم سریال های زیادی دیده ام اما نزدیک یک سال سریال مناسبی (نه خارجی و نه ایرانی) ندیده بودم سریالی که مرا شیفه ی خود کند شاید دلیل اینکه پای یک سریال ننشسته ام این است که در سال نهم به سر میبردم و باید درس میخواندم، اما به هرحال بعد از اینکه اولین قسمت تاسیان منتشر شد من نشسته ام و آن را دیدم ، تاسیان دقیقا همان چیزی بود که من از یک سریال بعد از سالها توقع داشتم، فضایی کلاسیک و سریالی خوش ساخت!

مورد بعدی من حتی چند وقتی است که به خوبی کتاب نخوانده ام چند هفته ی پیش سراغ کتاب هایی که در عید خریده بوده رفتم و آنها را بررسی کردم که به دزیره برخوردم و واضحا،تصمیم گرفتم شروع به خواندش کنم میتوانم این هم بگویم که چند وقتی بود که یک کتاب مرا به این اندازه شیفته ی خود نکرده بود من خیلی زیاد برای خواندن کتاب های عاشقانه گارد دارم اما جریان دزیره متفاوت است دزیره در زمانی رخ میدهد که یکی از محبوب ترین اتفاقات تاریخی من است "انقلاب فرانسه" این کتاب کاری با من کرد که هنگام خواندش گریه کنم و گاهی از ته دل بخندم و البته کاری کرد که در یک روز ۴۰۰ صفحه بخوانم.

پادکست ،چیزی که اکثر اطرافیانم میدانند چقدر برای من مهم است و پادکستی که حالا باعث شده است که زندگی بنظرم بی معنی نباشد «کتاب باز» است،ان زمانی که این برنامه پخش میشد بنده عقل سلیمی نداشتم (حال هم ندارم) و نمیتوانستم بفهمم در برنامه چخبر است.

مورد بعدی توت فرنگی است.
چقدر این میوه حال مرا خوش میکند البته فقط توت فرنگی نیست همه ی میوه های تابستانی حال مرا خوش میکنند اما توت فرنگی که شیرین و رسیده باشد در قلب من اتاقی خریده است.

و در اخر تماشای غروب و طلوع خورشید و تماشای نور ماه کاری با من کرده است که وقتی از آن حرف میزنم چشم هایم میدرخشند،چقدر توصیف آن حس سخت است
پنجره ی اتاقم طوری است که من نور ماه و خورشید را که از لا به لای پرده ی حریری سفید عبور میکند میبینم و صدای پرنده ها و گربه هارو در حیاط پایین حس میکنم و اگر در اتاقم خورشید و ماه را ندیدم، پشت بوم را دارم:
