ویرگول
ورودثبت نام
Emily
Emilyیک نویسنده ی ناقابل:)
Emily
Emily
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

روانِ روانی او

تابستانمان را با موشک آغاز شد موشکی که من یا هیچ انسان عادی دیگر نقشی درش نداشتیم،طبیعتا ۱۲ روز مانند هرکس دیگری زجر کشیده ، تهران مانده ، کوچه ی پشتی زده شده را تماشا و منتظر اجل خویش بودم تا اینکه صلح شد و من بعد ۱۲ روز توانستم ۶ ساعت راحت بخوابم

در آن ۱۲ روز امتحان نهایی مطالعات داشته و بدون خواندن ذره ای کتاب با دانش فردی به محل امتحان رفتم، امتحانات تمام شد و حالا نوبت برگ برنده است: آزمون ورودی:) 🤓 با هر نوع بدبختی که می‌توانستم آن را هم دادم و به تابستان خود سلام دادم.

سلام دادم و شاید شماهم فکر کنید این تابستان قرار است مانند پارسال سرشار از حس خوب و شادابی باشد که باید بگویم خیر!

در این تابستان جنگ که تمام شد من ماندم و یک خانواده زیر فشار های اقتصادی و روانی که هر خانواده ی دیگری احتمالا آن هارا تجربه کرده است، اما مشکل من فرا تر میرود و بلایی سر من می‌آورد، که از خانه پا به بیرون بگذارم و یک هفته درحالی که خانه نیستم گریه کنم و گریه کنم گهگداری چیزی بخورم و بعد یک هفته میروم پیش دوستی و در آن جا کمی حالم بهتر می‌شود تا میایم خانه و چند روز بعد حرفایی را می‌شنوم که باعث می‌شود آروم روی دو پای خود بنشینم و درحالی که بدنم یخ یخ است اشک هایی بریزم و عروسک محبوب را در آغوش بکشم و کل شب را تا ساعت ۴ نیم اینگونه سپری کنم

باز هم میگویم ایرادی ندارد تابستان هرکس میتواند این گونه باشد تا جایی که دوباره به گوشی خود برمی‌گردم و آنجا با بدن هایی بی نقص چهره هایی زیبا و زندگی هایی ستودنی مواجه میشوم چیزهایی که هیچ کدام را نداشتم و ندارم برای خود لوازم آرایش میگیرم تا شاید چهره ام بهتر شود سعی میکنم رژیم بگیرم تا شاید بدنم بهتر شود سعی میکنم شغلی را شروع کنم که درست است کم اما مقداری پول در بیاورم

تا اینکه یک شب اتفاقی در زندگی ام می‌افتد که ترجیح میدادم خود را همان لحظه حلقه آویز کنم اتفاقی که باعث می‌شود از آن روز تا همین لحظه سردرد داشته باشم اتفاقی که باعث می‌شود از شدت شوک حتی اشک هایم هم در نیایند اتفاقی که تلخ تر از قهوه بود و کاری کرد که همه ی تلاش هایم را رها کنم

حال که دارم این خزعبلات را می‌نویسم از هیکل خود بیزاری دارم در حدی که در آینه نگاه هم نمیکنم، از تیپ و استایل خود تنفر دارم زیرا آن چیزی که من میخواهم هیچ کجا پیدا نمیشود و همچنین پول هم ندارم و حال که دارم این پست را می‌نویسم نه آب دارم نه برق؛ قبل ها نبود برق با برق چشمان همسایه جبران میشد اما حال دیگر او هم ندارم

تمام این مدت آهنگی گوش میدادم که شاید برای شماهم جالب باشد: بمرانی تنهای تنها

و آسیب روانی مهمی که دیدم از پایان تاسیان بود که دیدم به عنوان یک فن حقیقی زشت است از آن حرفی نزنم

پ . ن : ببخشید اگر روند نوشته این گونه شد خیلی وقت است چیزی ننوشته ام

امتحان نهاییروانیجنگ
۲۳
۸
Emily
Emily
یک نویسنده ی ناقابل:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید