نتایج کنکور اومد و بالاخره رشته ای که دوست داشتم قبول شدم الان یک سال گذشته از کنکور من رفتم سرکار و دانشگاه ولی گرافیک رشته ای نیست که تو ایرآن معروف باشه.اصلا جا نیافتاده و خیلی سخته کار کردن باهاش.
هروز همه بهم میگن هنرستان مال بچه خنگ هآست در صورتی که من خیلی بیشتر از تجربی و انسانی درس خوندم. دوباره جریان گشت درست شده. نمیتونم اصلا بدون ترس برم بیرون صدای جیغ شده ی اوا ی نرمال برای گوشم. البته که ماهم کم نمیاریم و هروز میریم تظاهرات چند دفعه ای هم کتک خوردم و کبود شدم ولی واسه ازادیه پس می ارزه.
دیروز یکی از فامیلامون دیدم 26 سالشه و میگه داره میره لندن زندگی کنه به منم گفتن بابام خیلی اشتیاق نشون داد ولی مامانم گفت دلمون براش تنگ میشه نمیدونم ولی نمیخوام جایی زندگی کنم که با صدای جیغ و یک مشت حرف پر از قضاوت باشم. دیشب به فامیلمون(ابرا) پیام دادم که برای مهاجرت به لندن چیکار باید بکنم؟
به مامانم و بابام توضیح دادم و در کمال ناباوری ازم حمایت کردن ابرا گفت که حضوری باید حرف بزنیم فردا میام اونجا.فردا که اومد ازم پرسید که زبان بلدم؟ که مدرک داشتم.درمورد رتبه ام و اینا پرسید که رتبه ی من 3 رقمی بود و تو یه هنرستان خوب درس میخوندم از لحاظ مالی هم گفت من حواسم بهت هست.3 ماه همه درگیر ماجرا بودیم تا همه چیز اوکی شد و رفتم بلیط بگریم بلیط برای 4 هفته بعد تو مترو بودم و به بلطیم نگاه میکردم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر زود بزرگ شم. 4 هفته وقت داشتم اماده شم برای زندگی یه جای جدید. هر چیزی که فکر کنید برداشتم از سبزی یخ زده تا پودر ماشین لباسشویی... رسیدیم به روز اخر وقتی رفتم اونجا سوار تاکسی شدم و رسیدم بغض گلوم ترکید پس غریب بودن یعنی همین... چند ماه اول سیاه کار مکیردم دوبار افتادم زندان ولی چند ماه بعدش تو ی شرکت کار میکردم 20 ساعت اجازه ی کار داشتم من 16 ساعت کار میکردم بقیه هم تو دانشگاه بودم. الان از اون موقع 12 سال گذشته اون موقعا من گریه میکردم پول نداشتم قاشق چنگال نداشتم بشقاب دو تا بیشتر نداشتم و سخت بود ولی برای رویات باید یه شوالیه باشی و سختیا رو به بخری...
_تجربه ی آسمان از یک مهاجرت به لندن_