این دو روز دو تا اتفاق قشنگ افتاد که دیدم حیفه نگم
داشت بارون میومد،یک سری کارتن باید از انباری میاوردم،اشغالا رو باید میبردم و بسته ی پیک رو تحویل میدادم
همه ی کار هارو درحالی داشتم تو حیاط میرقصیدم انجام دادم تا رسیدیم به بسته ی پیک
بسته رو بردم و یهو صدای یه پرنده اومد،اسمون رو نگاه کردم و دیدم،وااااای رنگین کمون
لحظات بعدی با یک لبخند به اندازه ی طول سینه های هالک رفتم بسته رو تحویل دادم
داشتم زنگ خونه رو میزدم به این فکر افتادم نکنه واقعا زیر رنگین کمون دیگ طلاست؟
داشتم موهام رو شونه میکردم و پادکست گوش میدادم دیدم یه چیزی داره تکون میخوره،عینکم رو زدم و دیدم وااای یه پیشی ناز خوابیده لب سقف داره خودشو لیس میزنه
وااای
همینطوری شروع کردم به عکس و فیلم گرفتن ازش که دید دارم نگاهش میکنم و زل زد بهم:)
بعد چند دقیقه هم دراز کشید و پاهاش رو کش داد:)✨