ویرگول
ورودثبت نام
Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۱۱ روز پیش

وای که چقدر ناز

این دو روز دو تا اتفاق قشنگ افتاد که دیدم حیفه نگم

رنگین کمون

داشت بارون میومد،یک سری کارتن باید از انباری میاوردم،اشغالا رو باید می‌بردم و بسته ی پیک رو تحویل میدادم

همه ی کار هارو درحالی داشتم تو حیاط می‌رقصیدم انجام دادم تا رسیدیم به بسته ی پیک

بسته رو بردم و یهو صدای یه پرنده اومد،اسمون رو نگاه کردم و دیدم،وااااای رنگین کمون

لحظات بعدی با یک لبخند به اندازه ی طول سینه های هالک رفتم بسته رو تحویل دادم

داشتم زنگ خونه رو میزدم به این فکر افتادم نکنه واقعا زیر رنگین کمون دیگ طلاست؟

گربه ی لب سقف

داشتم موهام رو شونه میکردم و پادکست گوش میدادم دیدم یه چیزی داره تکون میخوره،عینکم رو زدم و دیدم وااای یه پیشی ناز خوابیده لب سقف داره خودشو لیس میزنه

وااای

همینطوری شروع کردم به عکس و فیلم گرفتن ازش که دید دارم نگاهش میکنم و زل زد بهم:)

بعد چند دقیقه هم دراز کشید و پاهاش رو کش داد:)✨






اتفاق قشنگاسمون وااااایاشغالا بسته‌یافتادم رنگین
یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از حقیقت ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید