Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

چه شد؟ واقعا چه شد؟

گیفی داشتم در واتساپ که در آن باب اسفنجی و پاتریک بودند،چند لحظه به گیف نگاه کردم چند لحظه ام طولانی شد خیلی طولانی....تا اینکه یادم آمد از آخرین باری که کیف سی دی هایم را جلویم گذاشته و با عشق انتخاب کردم که کدام را می‌خواهم برای بار هزارم ببینم خیلی گذشته.

از آخرین باری که سی دی هارا شستم تا بهتر کار کنند از آخرین باری که برای دیدن هزارم سینمایی باب اسفنجی عروسک مورد علاقم باید در آغوشم می‌نشست خیلی گذشته است.

از آخرین باری که پدرم را مجبور میکردم باهام پلنگ صورتی و مستر بین ببینید خیلی وقت است میگذرد.

آنقدر میگذرد که نمیتوانم باور کنم که چه شد که من شدم این چیزی که هستم؟

آخرین باری که برای دیدن راپونزل با تمام وجود ذوق داشته ام یا آخرین باری که صدای اول سی دی هارا با ترس و لزر کم میکردم که بقیه از خواب بیدار نشوند از آنها خیلی وقت که میگذرد.

تصمیم گرفتم ساعاتی برگردم به گذشته

دلم برای باب اسفنجی تنگ شده بود برای همان مکعب زرد که با دیدنش چشمانم برق میزد با دیدن همان شخصیت های خیالی که باعث می‌شدند بخندم یا ادعایشان را در بیاورم

دلم برای آخرین بار هایی که قبل خواب خودم را در خانه ی باب تجسم کرده بودم تنگ شده بود

دلم برای آخرین باری که در ماشین مستر بین کنار خرس کوچکش نشستم تنگ شده بود

رفتم و از گوگل باب اسفنجی را پیدا کردم یک میکس از تمام قسمت های قدیمی که یک ساعت طول داشتند

وقتی به یک داستان رسید یادم آمد این داستان مورد علاقه ام بوده است و بعد از مدت ها اشک ریختم.

باورم نمی‌شود که گذشت

و نمیدانم چگونه گذشت و چه شد؟



یک نویسنده ی ناقابل که مینوشت:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید