در ابتدای این نوشته لازم دیدم یادآوری کنم که متن پیشرو پیش از هر چیز برای یادگیری و تمرین دریافتن معنی موجود در پشت رقص واژگان برای خودم نوشته شده است. شاید از این راه، صداقت لازم برای جلب توجه مخاطبش را فراهم نماید.
آیا تا به حال خود را به پرازدحامترین خیابان شهر یا محیط کاریتان پرت نمودهاید؟ هیاهوی مکالمهها، رفتوآمد، صداها و دیدن چیزها که اولین پیامش، اضطرابِ جا ماندن است. غرق شدن در کار بیشتر و بیشتر.
همهی ما با ندای ذهنیمان روبهرو شدهایم که به ما میگوید: «داری به کجا میروی؟» یا «همهی آنچه میخواستی همین است؟» و بعد در هیاهوی تاکسی، مترو و موزیک روی گوشمان به دست فراموشیاش میسپاریم. امروزه همه جا صحبت از یافتن آرامش، شارژ کردن باتری وجود با مسافرت و دوری از خانه و همهی چیزهاییست که اطرافمان جمع کردهایم. همهی آنها برای بازیابی انرژی در روز پس از پایان تعطیلات.
آرزوی بسیاری از ما دور شدن از استرس و هراسهاییست که تناقض موجود در غرق شدن در کار و تلاش بیشتر در مسیرمان ایجاد مینماید. همه در عمل بندهی بدست آوردن پول بیشتر و موقعیتی بهتر و بهتر شدهایم. رویای زندگی موفقی که برایش صبح و بعدازظهر در ترافیک سنگین بزرگراهها در آمد و شدیم. در پایان ماه نیز همهی سرمایهی مادیمان به پرداخت قبضها میرسد. به خود میلیاردها تومان بدهکاریم. بیایید میلیاردها تومان بدهکاریمان را به خود جایزه داده و فرض کنیم که جستجوی ما برای کسب درآمد و پشتوانهی مالی به پایان رسیده است. در انتهای موفقیت در مسیر مادی زندگی خود چه خواهیم داشت؟ آیا آرامش و رضایت شخصی نیز در میان دستاوردهایمان جایی خواهد داشت؟ آیا با وجود حساب بانکی میلیاردی، همان زندگی،روابط، علایق و غیره را نگاه خواهیم داشت؟ آیا رفتن به تعطیلات برای استراحت به پایان خواهد رسید؟
چرا سفر میکنیم وقتی که تمام زندگی سفری از خود به خود است؟ آیا تا به حال به تجربههای سفرمان فکر کردهایم؟به لحظههای ناب در تجربهی بودن؟ و یا لابهلای مناسبات، تفریحات و نوشیدن و خوردن باز هم به فراموش کردن خود مشغولیم؟ برای پذیرش و فکر به مسائلی از این جنس، به پذیرش نبض اضطرابها و هراسهایمان نیاز خواهیم داشت که با غرق شدن در روزمرههای کار و تعطیلات بدان میپردازیم.
نحوهی پایان متن موجود ذهنم را به خود مشغول کرده بود. بهترین راه نجاتی که برای پایانبندی آن یافتم، بازخوانی جملاتی هستند که مدتیست آنها را به ذهنم پرت کردهام تا میان عادیِ تفکرات هرروزهام، حضور داشته باشند:
«بانویی به اسم ریشل نزدم آمد و گفت زندگیاش دارد از هم میپاشد و او نمیتواند هیچ راهحلی برای شلوغی بیش از حد زندگی خود پیدا کند. این زن تلفن همراه خود را نیز به جلسهی مشاوره آورده بود و گفتگوی ما مدام با تماسهای تلفنی او قطع میشد.
یک روز که از این وضع خسته شده بودم پرسیدم ساعتی چند دلار درآمد دارد؟
ریشل با افتخار گفت: من ساعتی صد و بیست دلار برای خدماتم میگیرم.
پرسیدم: میشه یک ساعت استخدامت کنم؟
موافقت کرد. من او را برای یک ساعت استخدام کردم و گفتم آرام روی صندلی بنشیند و هیچجا نرود. این کار را کرد.
او این کار را به خاطر اینکه احتیاج داشت نکرد بلکه برای 120 دلار کرد. این تنها راهی بود که میتوانستم وادارش کنم که عمل کردن را متوقف کند و روی بودن تمرکز کند.» رابرت جانسون
«به جای فکر کردن به اینکه تعطیلات بعدی چه زمانی است، شاید بهتر است نوعی از زندگی را طراحی کنی و شکل بدهی که نیازی نباشد از آن فرار کنی.» سِت گادین