البرز عبادی
البرز عبادی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

توقف عمل کردن و تمرکز روی بودن

در ابتدای این نوشته لازم دیدم یادآوری کنم که متن پیش­رو پیش از هر چیز برای یادگیری و تمرین دریافتن معنی موجود در پشت رقص واژگان برای خودم نوشته شده است. شاید از این راه، صداقت لازم برای جلب توجه مخاطبش را فراهم نماید.

آیا تا به حال خود را به پرازدحام­ترین خیابان شهر یا محیط کاری­تان پرت نموده­اید؟ هیاهوی مکالمه­ها، رفت­وآمد، صداها و دیدن چیزها که اولین پیامش، اضطرابِ جا ماندن است. غرق شدن در کار بیشتر و بیشتر.

همه­ی ما با ندای ذهنی­مان روبه­رو شده­ایم که به ما می­گوید: «داری به کجا می­روی؟» یا «همه­ی آن­چه می­خواستی همین است؟» و بعد در هیاهوی تاکسی، مترو و موزیک روی گوش­مان به دست فراموشی­اش می­سپاریم. امروزه همه جا صحبت از یافتن آرامش، شارژ کردن باتری وجود با مسافرت و دوری از خانه و همه­ی چیزهاییست که اطرافمان جمع کرده­ایم. همه­ی آن­ها برای بازیابی انرژی در روز پس از پایان تعطیلات.

آرزوی بسیاری از ما دور شدن از استرس و هراس­هاییست که تناقض موجود در غرق شدن در کار و تلاش بیشتر در مسیرمان ایجاد می­نماید. همه در عمل بنده­ی بدست آوردن پول بیشتر و موقعیتی بهتر و بهتر شده­ایم. رویای زندگی موفقی که برایش صبح و بعدازظهر در ترافیک سنگین بزرگراه­ها در آمد و شدیم. در پایان ماه نیز همه­ی سرمایه­ی مادی­مان به پرداخت قبض­ها می­رسد. به خود میلیاردها تومان بدهکاریم. بیایید میلیاردها تومان بدهکاری­مان را به خود جایزه داده و فرض کنیم که جستجوی ما برای کسب درآمد و پشتوانه­ی مالی به پایان رسیده است. در انتهای موفقیت در مسیر مادی زندگی خود چه خواهیم داشت؟ آیا آرامش و رضایت شخصی نیز در میان دستاوردهایمان جایی خواهد داشت؟ آیا با وجود حساب بانکی میلیاردی، همان زندگی،روابط، علایق و غیره را نگاه خواهیم داشت؟ آیا رفتن به تعطیلات برای استراحت به پایان خواهد رسید؟

چرا سفر می­کنیم وقتی که تمام زندگی سفری از خود به خود است؟ آیا تا به حال به تجربه­های سفرمان فکر کرده­ایم؟به لحظه­های ناب در تجربه­ی بودن؟ و یا لابه­لای مناسبات، تفریحات و نوشیدن و خوردن باز هم به فراموش کردن خود مشغولیم؟ برای پذیرش و فکر به مسائلی از این جنس، به پذیرش نبض اضطراب­ها و هراس­هایمان نیاز خواهیم داشت که با غرق شدن در روزمره­های کار و تعطیلات بدان می­پردازیم.

نحوه­ی پایان متن موجود ذهنم را به خود مشغول کرده بود. بهترین راه نجاتی که برای پایان­بندی آن یافتم، بازخوانی جملاتی هستند که مدتی­ست آن­ها را به ذهنم پرت کرده­ام تا میان عادیِ تفکرات هرروز­ه­­ام، حضور داشته باشند:

«بانویی به اسم ریشل نزدم آمد و گفت زندگی­اش دارد از هم می­پاشد و او نمی­تواند هیچ راه­حلی برای شلوغی بیش از حد زندگی خود پیدا کند. این زن تلفن همراه خود را نیز به جلسه­ی مشاوره آورده بود و گفتگوی ما مدام با تماس­های تلفنی او قطع می­شد.

یک روز که از این وضع خسته شده بودم پرسیدم ساعتی چند دلار درآمد دارد؟

ریشل با افتخار گفت: من ساعتی صد و بیست دلار برای خدماتم می­گیرم.

پرسیدم: میشه یک ساعت استخدامت کنم؟

موافقت کرد. من او را برای یک ساعت استخدام کردم و گفتم آرام روی صندلی بنشیند و هیچ­جا نرود. این کار را کرد.

او این کار را به خاطر اینکه احتیاج داشت نکرد بلکه برای 120 دلار کرد. این تنها راهی بود که می­توانستم وادارش کنم که عمل کردن را متوقف کند و روی بودن تمرکز کند.» رابرت جانسون

«به جای فکر کردن به این­که تعطیلات بعدی چه زمانی است، شاید بهتر است نوعی از زندگی را طراحی کنی و شکل بدهی که نیازی نباشد از آن فرار کنی.» سِت گادین

آرامش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید