ویرگول
ورودثبت نام
علی حیدری
علی حیدری
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

مجموعه جملات قصار برگزیده (قمست چهارم)

با چشم چپم که به قلبم نزدیک‌تر است تو را نگاه می‌کنم
با چشم چپم که به قلبم نزدیک‌تر است تو را نگاه می‌کنم



  • تشنه‌تر از آن هستم که سراب را ننوشم.
  • باد سرزده داخل گفتگوی گل‌ها شد.
  • موشی که ذاتا گربه‌صفت بود خودش را خورد.
  • زندگی باران فاصله‌ی ابر تا زمین است.
  • گربه گرسنه لب حوض انتظار پرنده تشنه را می‌کشد.
  • مسافر تا پایش را از گلیمش دراز نکند به مقصد نمی‌رسد.
  • خشکی‌ها در مسیر رودخانه با پل به هم دست می‌دهند.
  • گل‌ها جسد باغبان پیر را گلباران کردند.
  • ابر به حال خشکسالی می‌گریست.
  • برگِ زرد پاییزی اشک درخت بهاری بود.

*پرویز شاپور




تو در انتخاب شعرهای من

وکالت می کنی

فردا از تو خواهم پرسید

آیا خواب مرا ندیدی



می بینم کلمه شده ام

و آرام گام بر می دارم

و چون پرنده ای

بال های خود را می تکانم

زیر باران کلمات



همه چیز حرف شد

کلمه شد

فقط سکوت است

که سکوت باقی مانده است



من زندگی نکردم

شعر به جای من

زندگی کرد




من فکر هایم را

خیال می کنم

و خیال هایم را به چرا

می فرستم

تا فربه شوند



از پشت دود سیگاری

که نمی کشم

جهان را می نگرم که به هوا

می رود



به تاریکی شب

خو گرفته ام

و روز برایم زیاد

روشن

و زیاد شلوغ

است



نه تنها غم ها را فراموش

می کنیم

بلکه خود را نیز فراموش

خواهیم کرد

و همراه همه چیز به فراموشی

بر می گردیم



اگر کسی مرا خواست

بگویید رفته باران ها را

تماشا کند

و اگر اصرار کرد

بگویید برای دیدن توفان ها

رفته است

و اگر باز هم سماجت کرد

بگویید رفته است تا دیگر

بازنگردد

*بیژن جلالی








  • ستاره‌ای هستم سربی. خارج از کهکشانم. سایه‌ام بر آسمان نمی‌افتد.
  • راه رفت، آفتاب بود. سایه نداشت، مرده بود.
  • كاش ميشد، در نگاهمان، افق خطى نداشت و ميشد انتهاى هستى را ديد؛ ولى افسوس كه نگاه ما محدود است و هستى ما نامحدود.
  • زندگى مانند جنگل است. براى درك عظمتش بايد قدرى از آن فاصله بگيرى، چرا كه چشم انسان «نزديك بين» است و زندگى دور در نزديك.
  • خوب بودن معامله‌ی نان‌وآب داری است که با قلبت می‌کنی. پس خوب باش تا نان قلبت را بخوری.
  • زندگی يعنى طلوع خورشيد پس از تاريكى. پس تا زنده اى خورشيد باش و طلوع كن، طلوع كن.
  • اینقدر درجا بزن تا به هدف بزنی.
  • معجزه آن نیست که در آسمان پرواز کنی یا روی آب راه بروی. معجزه آن است که روی زمین محکم گام برداری.
  • خلاقیت زلزله در نگاه و فکر توست. جایی که باید بنایی را خراب کنی و از نو آن را بسازی.
  • هدف مانند معشوقه‌ی توست تا زمانی که به آن نرسیده‌ای نباید بی‌خیالش شوی.
  • کسی که مرعوب تر‌س‌های درونی خود نشود، مغلوب دشمنی‌های بیرونی هم نخواهد شد.
  • عشق فداکاریست این نیست که او را برای خود بخواهی. آن است که از او برای او بگذری.





گفتم: با کینه‌هایت چه می‌کنی؟

گفت: آن‌ها را بر زمین می‌گذارم. چشم‌هایم را می‌بندم و با دستانی باز، سبکبال می‌دوم.





گفتم: با ناکامی‌هایت چه می‌کنی؟

گفت: در خلوتی می‌نشینم و آن‌ها را وصله می‌زنم.





گفتم: بزرگی چیست؟

گفت: بزرگی آن است که با گرگ‌ها ببر باشی و با آهوان بره‌ای




گفتم: زیرکی چیست؟

گفت: زیرکی آن است که اوضاع را بر وفق مراد خود کنی. بدون آنکه کسی را برنجانی.




گفتم: انسانیت چیست؟

گفت: آن است که انسان‌ها را به چیزی غیر از انسان تقسیم نکنی.




گفتم: دانایی چیست؟

گفت: دانایی آن است که بدانی هنوز بسیار چیزها هست که نمی‌دانی.




گفتم: آرامش چیست؟

گفت: آرامش آن است که از امروزت راضی باشی. گذشته را فراموش کنی و به آینده خوش‌بین باشی.




گفتم: دوستی چیست؟

گفت: دوستی همان عشق است که حالا منطقی و باتجربه شده است.

*علی حیدری


نویسندگی خلاقجملات قصارپرویز شاپوربیژن جلالیعلی حیدری
ایده‌پرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینه‌های روانشناسی، سرمایه‌گذاری، کسب‌وکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا می‌نویسم. سایتم: aliheidary.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید