ALI JAMALI
ALI JAMALI
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

خاطره من

سلام

علی جمالی هستم

تاریخ این خاطره: 1402/2/30
نه تو بگو چه عکسی بزارم
نه تو بگو چه عکسی بزارم


دیروز امتحان قرآن یعنی امتحان اولیم در خرداد ماه بود امتحانم ساعت 8 بود منم ساعت 7 بیدار شدم و یه صبحونه خوب برای خودم آماده کردم و خوردم. یه بیست دقیقه مونده بود به ساعت هشت حاضر شدم و رفتم سر خیابون تا تاکسی بگیرم و برم مدرسه یه تاکسی اومد من سوار شدم و جلو مدرسه پیاده شدم امتحان اولش با دوستام یه احوال پرسی کردم. بعد با نام خدا رفتم سر جلسه امتحان نشستم کارت ورود به جلسه امتحان به من دادن که شماره صندلیم 56 بود.

ورقه ها اومدن من شروع کردم به نوشتن اسمم رو نوشتم و سوال های قرآن رو نوشتم خیلی راحت بودن. کاش همه امتحان ها انقدر راحت بودن،پس از نیم ساعت دقیق نمیدونم تموم شدم و از صندلم پاشدم و رفتم . کاغذ امتحان رو گذاشتم روی میز توی سالن بخش کلاس نهم دو. و از مدرسه خارج شدم.

جلوی در مدرسه با دوستام خداحافظی کردم و تا یه جایی همراه یکی از دوستام پیاده روی کردیم و باهم گپ کردیم. درباره امتحان مطالعات که پس فردا بود حرف زدیم.

ولی کتاب مطالعات اجتماعی ما خیلی چرت و پرت نوشته این نظر شخصی من و با دیگران کار ندارم آخه من موندم تاریخ یا ساختار حکومت به چه درد ما میخوره ، عوض اینکه بیان به ما چند تا چیز بدرد بخور مثل مدیریت سرمایه یا دفاع از خود دربرابر دزد و... یاد بدن برای ما از حقوق دولت میگن. از اون ور بعضی ها میگن تاریخ برای اطلاع عمومی ما خوبه خوب قبول اگه خوبه چرا باید حفظش کنیم همین که درک کنیم چه اتفاقی افتاده کافیه

یا همین آمادگی دفاعی ما اومده از انقلاب ما از دشمن و غیره گفته

بگذریم.

برگشتم خونه

رفتم و لباسام رو عوض کردم و نهار خوردم . و یکم با لپتاپ کار کردم یکم با پایتون کد نوشتم . یه برنامه پخش کننده موزیک درست کردم ظاهر برنامه با کتابخونه pyqt بود. من هم بعد از درست کردن ظاهر با همون pyqt هم خواستم که موزیک رو پخش کنم که متاسفانه ارور داد از gpt پرسیدم و گفت که این فرمت موزیک رو نمیتونی پخش کنی و باید کتابخونه مخصوص نصب کنی منم دیگه برنامه ای که درست کرده بودم رو پاک کردم.

و رفتم یکدونه پادکست در باره web3 خوندم که باحال بود. پس از دو یا سه ساعت کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم سر درس مطالعات تا برای امتحان فردا آماده بشم.

شب شد . بعد از شام تقریبا ساعت 11 رفتم که بخوابم

توی تخت هم یکم مطالعات خوندم. و شب شد و من خوابیدم



خاطرهخاطره های علی جمالیبرنامه نویسی
برنامه نویسی کارخانه تبدیل رویا به واقعیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید