علی مظفری
علی مظفری
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

از کوه قاف تا نوک بینی(قسمت دوم)

در قسمت پیشین «از کوه قاف تا نوک بینی» به این جمع‌بندی رسیدم که برای پاسخ به پرسش معنای زندگی، اول باید مشخص کنم تعریفم از معنا چیست؟ تعریفم از زندگی چیست؟ و این دو واژه وقتی کنار هم می‌نشینند چه مفهومی را می‌رسانند؟ بعد از این‌ها بروم سراغ این مسئله و بررسی کنم که آیا با این تعاریفی که از معنا، زندگی و معنای زندگی دارم، از پایه و اساس «امکان» دارد زندگی معنادار باشد یا خیر؟ خب به همین ترتیب شروع می‌کنم.

یک-تعریف معنا

برای من پرسش از معنای زندگی از آن‌جایی شروع شد که به خودم گفتم علی! گیریم که مدرک کارشناسی مکانیک دانشگاه شریف را هم زدی زیر بغلت، حالا که چی؟ علیِ پاسخ‌دهنده گفت: خب می‌روم سرکار، پول در می‌آورم، ازدواج می‌کنم و به همین منوال. علیِ پرسش‌گر گفت، خب گیریم شغل و خانه و زن و زندگی هم ردیف شد، حالا که چه؟ و همین طور حالا که چه‌های متوالی. این داستان واقعی را گفتم تا معنای زندگی را آن پاسخی به تمام «حالا که چه‌؟»ها تعریف کنم، با این قید که «حالا که چه؟»‌یِ جدیدی تولید نکند. یعنی آن چیزی که برای تمام رفتار و اعمال دلیل و حجت باشد و به ‌آن‌ها جهت دهد.

دو-تعریف زندگی

این یکی کمی سخت است. در اقدام اول آن را یک بازه‌ی شصت، هفتاد یا هشتاد ساله‌ای تعریف کردم که زنده‌ام. دیدم نه، این تعریف خیلی زیستی است پس به آن روابطم با محیط اطراف را هم افزودم، محیط اطراف اعم از انسان‌ها، حیوانات، گیاهان و هر چیز زنده و غیرزنده‌ی دیگر. یعنی خودم و تعاملاتم با تمام آن‌چیزهایی که در ویژگیِ «هست» بودن مشترکند. به عبارتی زندگی را مجموعه‌ی متشکل از من و تعاملاتم با تمام چیزهایی که «هستند»، تعریف کردم.

طبق قول و قرار قبلی الان باید به این بپردازم که آیا این دو تعریف با هم چفت می‌شوند یا نه؟ خب در اینجا این سوال به ذهنم رسید که زندگیِ من که از زندگیِ دیگران زندگی‌تر نیست. یعنی زمین که فقط برای من دهن وانکرده، دیگران هم احتمالاً بدشان نیاید زندگی‌شان با تعاریف یک و دو، یا با تعاریف شخصی خودشان معنادار باشد. پس معنا‌ها، زندگی‌ها و معنای زندگی‌های افراد باید به گونه‌ای تعریف شود که با هم تزاحم نداشته باشد. یعنی تعریف یک نفر از معنا به گونه‌ای باشد که از منِ علی مظفری امکان معناداری زندگی را سلب کند. در غیر این صورت دیگر جهت کلی و دلیل و اینها از اعتبار می‌افتد و ول معطلیم. خب. آیا چنین چیزی ممکن است؟ کمی از سخت‌گیری‌ام کم می‌کنم و بنا را بر این می‌گذارم که همه با یک تعریف مشترک، مثلاً با همان تعاریف یک و دو کنار بیایند و لااقل بر سر تعاریف میان آدمیان تفاهم باشد. شاید اینگونه بشود مسئله‌ی تزاحم را حل کرد. در قسمت بعد به این می‌پردازم که آیا با یکسان‌سازی تعاریف، تزاحم قابل حل است؟ اگر حل است که برویم به دنبال معنای زندگی و اگر نیست، فکر دیگری برداریم.

پایان قسمت دوم

عکسی از فیلم (پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته)، آخرین سکانس پیش از پایان یافتن زندگی مک‌مورفی به دست دوستش که او را در آغوش کشیده است
عکسی از فیلم (پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته)، آخرین سکانس پیش از پایان یافتن زندگی مک‌مورفی به دست دوستش که او را در آغوش کشیده است
معنازندگیمعنای زندگی
متن‌ها بهانه‌اند، یادگیری در حاشیه اتفاق می‌افتد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید