علی مظفری
علی مظفری
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

معنای زندگی، از حقیقت تا فریب

من مرگ انسان‌های زیادی را دیده‌ام اما خودم تجربه‌اش نکرده‌ام. اصلاً مگر می‌شود مرگ را تجربه کرد؟ بعید می‌دانم. در بهترین حالت می‌توانیم به انتظارش بنشینیم. تا به ما نزدیک و نزدیک‌تر شود اما درست سر بزنگاه، پیش از آن که بگذارد بفهمیم‌ش، جان ما و قدرت فهم‌مان را از ما می‌ستاند. احتمالاً ما هیچ‌گاه نخواهیم فهمید که مرده‌ایم. با وجود این نفهمیدن، ما به واسطه‌ی مشاهده‌ی مرگ دیگران به این درک می‌رسیم که این آسیاب به نوبت است و این هم به نوبه‌ی خود بسیار مهم است.

چرا درک اینکه دیگران و لاجرم ما روزی می‌میریم مهم است؟ به نظرم چون همین درک سوم‌شخص از مرگِ دیگری است که زندگی را به گونه‌ای دیگر بازآفرینی می‌کند. یعنی زندگیِ پیش از آگاهی به مرگ با زندگیِ پس از آن قابل قیاس نیست. گاه پر پرواز اندیشه را تا آنجایی می‌گشایم و چنان بال بر هم می‌زنم که بتوانم دوشادوش آبا و اجداد نخستینم گام بردارم. فکر می‌کنم پیش از آن‌ که نسل‌های نخستین ما توقف فعالیت‌های همه‌روزه‌ی ( یا مرگ) همنوعان خود را ببینند ساده‌تر به آنچه به آن مشغول بودند( یعنی زندگی) تداوم می‌بخشیدند. منظورم از واژه‌ی ساده‌تر این است که وقتی کسی چیزی جز جستجوی غذا، صرف غذا و به طور کلی چرخه‌ی ارضای غرایز و فراغت پس از آن را ندیده باشد، راحت‌تر با این چرخه کنار می‌آید نسبت به کسی مرگ، یعنی از حرکت ایستادن چرخه‌ی پیشین را دیده باشد. وقتی انسان ببیند که توقف و فنا در انتظار این همه تکاپو و تلاش است با خود می‌پرسد «که چه؟»، این همه تکرار چرخه برای چه؟ چرا این همه تحرک که سر آخر به بی‌تحرکی دائمی و فنا شدن کالبد بینجامد؟ به نظرم می‌رسد درست در همین جایی که این پرسش‌ها مطرح می‌شود جوانه‌های عطش معنای زندگی سربرمی‌آورد. و چه بسا اگر روزگار سخت بگیرد و تامین همین حداقل‌های زندگی را هم دشوار گرداند این عطش شدیدتر هم بشود.

در قسمت‌های سه‌گانه‌ی از کوه قاف تا نوک بینی تا حدی به این پرداختم که کم و بیش مسیر پاسخ‌گویی من به این پرسش چگونه بوده است اما زین پس قصد دارم با دقت بیشتری به رهیافتی که بیشتر با آن همدل هستم بپردازم. با اندکی نگاه‌کردن به زندگی دیگران می‌‌توان دید که انسان‌ها از راه‌های گوناگونی سعی در فرونشاندن این عطش دارند، عده‌ای را دین سیراب می‌کند، عده‌ای را پول و قدرت، عده‌ای را علم و قص علیهذا. من اما قصد دارم خودم را فریب بدهم و در گام بعدی به این فریب رنگ و بویی عقلایی ببخشم، رنگ و بوی عقلایی به این معنا که با زندگی و ناپایداری‌هایش و بالا و پایین‌هایش به شیوه‌ای انسانی کنار بیایم. زین پس می‌کوشم در قالب یادداشت‌هایی با نام «فریب انسانی» به این مسئله بپردازم. به هر روی همین هست که هست! و زندگی تمام خواهد شد، باید تدبیری کرد.

نخستین سوگواری (The first Mourning)/ نقاشی رنگ روغن بر روی بوم است که در سال 1888 توسط ویلیام آدولف بوگرو نقاشی شده است.
نخستین سوگواری (The first Mourning)/ نقاشی رنگ روغن بر روی بوم است که در سال 1888 توسط ویلیام آدولف بوگرو نقاشی شده است.


معنامعنای زندگیزندگیفریبمرگ
متن‌ها بهانه‌اند، یادگیری در حاشیه اتفاق می‌افتد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید