از زبون یونا:
پلک هام که از سنگینی تکون نمیخوردن رو به سختی باز کردم. در اولین نگاه چشمم به سقف روشن اتاق افتاد و اطرافم پر از تخت های کوچیک استراحت که بینشون رو پرده های نازکی جدا میکرد و من هم روی یکی از تخت ها بودم .همه چیز رو به خاطر داشتم از لکه ها و اینکه یومه اومد و پاکساز شدم و وقتی وارد کتابخونه شدم از خستگی بیهوش شدم.
یومه:حالت خوبه نه چان؟
یونا:ا....اره....یومه....(*لبخند زدن)خوشحالم بازم میبینمت
یومه:مـ....منم همینطور^-^
یونا:(*بلند شدن از رو تخت)خب....بریم و اطراف رو ببینیم....چطوره؟
یومه:عـ....عالیه ولی تو خسته نیستی؟
یونا:نه دیگه حالم خوب خوبه!
و باهم رفتیم تا اونجا رو بگردیم .بعد عبور از راهرو های طولانی به یه سالن بزرگ کتابخونه رسیدیم که چندین طبقه داشت و بالاترین قسمتش چرخ دنده هایی حرکت میکردن.
چویا:سلااااااام دیگه حوصلم داشت سر میرفت!
یونا:(*خندیدن)چویااااا ساااااان و شراب های معرکش!
و زود دوییدم و کنارش نشستم.
یونا:ببینم تا چقدر بخوری مست میشی!!
چویا:(*پوزخند زدن)مست شدن مال آدما ضعیفه نه من!
یونا:آاااره ااااره تو راست میگی!پس اون کی بود که دفعه قبل از مستی رفت نشست وسط ماهی فروشی ساسوکو و تو حوضچه آواز میخوند؟(?)
و تا اینو گفتم چویا سان طبق معمول شروع کرد به جیغ جیغ کردن و صدا خنده های آشنایی رو شنیدم.
آنگو ساکاگوچی:چه جااالب نمیدونستم چویا شیطانی انقدر سوتی داده!
اوداساکانوسکه:وای اره یونا بیا بازم از گاف دادنای چویا واسمون بگو!!
چویا:خفه شین دهناتونو ببندید!!!!!
شیگا نائویا:ببین کی اینجاست....
یونا:(*بلند شدن)اوه شیگا سان...فکر نمیکردم شماهم اینجا باشید بهرحال(*دراز کردن دستش)از دیدار مجددتون خوشبختم^^
شیگا:(*گرفتن دستش)منم همینطور!
یومه:(*با عصبانیت زیر لب گفتن)اون...شیگا...عوضی.....
دازای:مشکلت با شیگا چیه؟
یومه:مشکلم؟!سرتا پای شیگا مشکله!!!!!
دازای:(*خندیدن)منم اوایل همینجوری نمیتونستم تحملش کنم اما خب ادم بدی نیست!
ساکو:(*لبخند زدن)یونا سان هم که اینجاست
یونا:وااااای ساکو سااااان~همیشه عاشق شعرهایی بودم که تو میگفتی!
ساکو:متشکرم ولی شعرهای سای بهترن...
سایسِی:نه بنظرم رمانهای من باحال ترن ولی شعرهای ساکو بهتره!
یونا:(*خندیدن)حالا بحث نکنید بنظرم همش عالیه!^^~
کیکوچی:از دیدارت خوشبختم یونا(*زدن رو شونش)
یونا:کیکوچی ساما منم خوشحالم میبینمتون!!!^^
دان کازو:نظرتون چیه اونم بیاریم تو گروه فسادمون؟!^^
یونا:اویاااااا دان!عمرا اگه بخام فساد رو تجربه کنم!خوندن کتابای آنگو همینجوری به ادم فساد میده دیگه!
شوسِی:اره همین مونده یه عضو دیگه به دیوونه ها اضافه شه....(*هوف کشیدن)
موشانوکوجی:یونا سان عزیزمون هم که اینجاست دیگه هیچیو کم نداریم!!!
یونا:اوه موشا که طبق معمول هرجا بره شاهزادهست!^-^
شیمازاکی:خسته نشدین؟من خوشحالم.تو خوشحالی.اون خوشحاله.ما خوشحالیم؟اوه...ناخواسته یه شعر عالی سرودم.باید برم و کتابش کنم....
شوسی:واقعا که شیمازاکی...تکلیفت باخودت هم معلوم نیست پسره حوصله سربر!
شیمازاکی:توهم خیلی خسته کننده ای....
آکوتاگاوا:(*زدن دستام بهم)بنظرم به مناسبت ورود یونا و یومه یه مهمونی کوچیک ترتیب بدیم اگه رئیس اجازه بدن
گربه:بنظرم که مشکلی نداره البته تا جایی که قوانین کتابخونه رو زیر پا نزاره....
آنگو:میرم اشپزخونه یه شام مفصل درست کنمم!!!!!
یومه:(*اروم گفتن)لبخند نه ساما....برگشته....