آن همه باران
بیهوده بارید
وقتی جای قدم هایت
روی خاک خیس خورده
خالیست
و عطر نم خاک
که می دانی
دیوانه وار
به دیوار قلبم
می کوبد
همچون خوابی پریشان
که قرار نیست بیدار شوم
خیال تو نیز
از من
رهایی ندارد
می بارد
نم نم
و خاک
از تنهایی خود
به خود می لرزد
آخر در هیچ زمانی
جای تو
این قدر
خالی نبوده است ...
12 مرداد 1401
علی دادخواه