
عشق از نگاه فلسفه
قبلتر مطلبی نوشتم در مورد اینکه زن میتواند فریب طبیعت برای بقای نسل انسان باشد، حال در ادامه میخواهم به موضوع عشق از منظر فلسفه بپردازم و آن را کمی کالبد شکافی کنم، هر چند این گزارش چکیدهای از فلسفهی فیلسوفی به نام شوپنهاور است و دلیلی ندارد که همگان آن را قبول کنند.
شوپنهاور میگوید:
عشق در هرساعتی جدی ترین اشتغالات را برهم میزند و گاهی برای لحظهای حتی بزرگترین اذهان را فلج میکند. عشق بدون هیچ درنگی در مذاکرات دولتمردان و تحقیقات فضلا اختلال ایجاد میکند. عشق میداند چگونه یادداشتهای عشقی و گیسوان خود را حتی به داخل مجموعه اسناد وزارتی و دستنوشتههای فلسفی بلغزاند. عشق گاهی نیازمند قربانی کردن سلامت، ثروت، مقام و خوشبختی است.
انگار موضوع عشق زیاد مورد بحث و علاقه فیلسوفان پیش از شوپنهاور نبوده تا جایی که او میگوید:
باید تعجب کنیم که چگونه موضوعی که معمولا چنان نقش مهمی در زندگی بشر بازی میکند تا کنون تقریبا به کلی مورد بیاعتنایی فلاسفه بوده و به صورت مادهای خام و ناپرورده در برابر ما قرار دارد.
شوپنهاور میگوید این ارادهی معطوف به حیات است که سکان ذهن ما را در دست دارد. او ضمیر ما را به دو بخش ناخودآگاه و خودآگاه تقسیم میکند. درست است که ما فکر میکنیم خودمان در عاشق شدن تصمیم گیرنده هستیم اما در اصل این ضمیر ناخودآگاه است که برای حفظ بقا، ما را هدایت میکند تا بهترین جفت را برای به وجود آوردن نسلی کامل و قوی انتخاب کنیم.
در جایی از کتاب تسلیبخشهای فلسفه آمده است:
ما آزاد نیستیم که عاشق همه بشویم، زیرا نمیتوانیم از همه بچههای تندرستی داشته باشیم. اراده معطوف به حیات ما را به سوی افرادی جلب میکند که شانس ما را برای ایجاد بچههای زیبا و با هوش، زیاد میکنند و ما را از کسانی دور میکند که این شانس را کاهش میدهند. عشق چیزی نیست مگر جلوه آگاهانه کشف والدی آرمانی از جانب ارادهی معطوف به حیات.
هدف ایجاد نسلی بدون نقص است. اراده معطوف به حیات سعی دارد انسانهایی را در کنار هم قرار دهد که این تضمین را ایجاد کنند که از آنها کودکانی ایجاد شوند که فاقد نقصهای والدین و نسلهای قبل خود باشند. پس چیزی که ما اسم آن را عشق مینامیم، تلاش طبیعت برای تکامل و ادامهی حیات خود است.
اما خبر بد برای کسانی که عاشق شده و یا ازدواج کردهاند این است که افرادی که ما برای ایجاد نسلی کامل و بدون نقص انتخاب کردهایم، لزوما برای خود ما مناسب نیستند یا به عبارت دیگر هرگز نمیتوان آنها را دلیل خوشبختی دانست و صرفا عاملی هستند که بقای نسل بعدی را ضمانت میکنند. این ارادهی طبیعت است که چشم ما را کور میکند تا خصوصیات رفتاری طرف مقابل را نادیده بگیریم و فقط به جنبههای فیزیولوژی او توجه کنیم. به قول شوپنهاور : قلم تقدیر به ندرت همراهی آسایش و عشق آتشین را رقم میزند.
ما نمیتوانیم هم زمان دو هدف را دنبال کنیم یعنی هم خوشبختی در عشق داشته باشم و هم داشتن فرزندانی سالم و زیبا. پس جای تعجب نیست اگر در خانوادهای فرزندان تندرستی را ببینیم که روابط بین والدین آنها در طی زمان رو به سردی رفته است.
بخشی از کتاب تسلی بخشیهای فلسفه :
عشق بر کسانی سایه میافکند که اگر رابطه جنسی نبود، مورد تنفر، تحقیر و حتی اشمئزاز یکدیگر بودند، ولی اراده معطوف به بقای انسان چنان قویتر از اراده فرد است که عاشق چشمان خود را بر روی تمام صفاتی که از آنها اشمئزاز دارد میبندد، به همه چیز بیاعتنایی میکند، درباره همه چیز به طور نادرستی قضاوت میکند، و خود را برای همیشه به متعلّق شور و اشتیاقش متصل میسازد. بنابراین، او کاملاً مفتون آن توهم است، توهمی که به محض ارضای اراده معطوف به نوع انسان محو میشود، و شریکی نفرت انگیز برای باقی عمر برجای میگذارد.
ممکن است که ما عاشق کسی شویم و او این عشق را نپذیرد و یا شاید برای مدت کوتاهی از نزدیک با یک نفر در ارتباط باشیم و این احساس در ما شکل بگیرد که عاشق او شدهایم اما در ادامه درمیابیم که طرف مقابل هیچ میلی به ما ندارد. در این صورت ما دچار شکست عشقی میشویم اما باید دانست که اگر موفق به این وصال نشدهایم یک دلیل اصلی آن این میتواند باشد که ترکیب من و او برای تولد نسل بعدی از نظر فیزیولوژی مناسب نبوده است.
در قسمتی از کتاب آمده:
نکته دیگر اینکه ما ذاتاً دوست نداشتنی نیستیم. خود فی نفسه ما هیچ چیز ناجوری ندارد. نه شخصیت ما نفرت آور است نه چهره ما مشمئزکننده. وصل از میان رفت، زیرا برای ایجاد کودکی متوازن با فردی خاص متناسب نبودیم. لازم نیست از خود متنفر شویم. سرانجام روزی با کسی برخورد خواهیم کرد که ما را عالی میپندارد و به طرزی استثنائی با ما احساس صمیمیت و راحتی خواهد کرد.
باید به موقع یاد بگیریم کسانی که در خواست ازدواج ما را نمیپذیرند ببخشیم. جدایی انتخاب آنها نبود. هرگاه کسی_همان فرد پسزننده_به طرز خندهداری سعی میکند دیگری را از این امر آگاه سازد که به زمان یا فرصت بیشتری نیاز دارند، یا میلی به متعهد شدن ندارند، یا از صمیمیت میترسند، میکوشد تا حکم منفی ذاتا ناخودآگاهانهای را که اراده معطوف به حیات صورت بندی کرده است عقلانی کند. ممکن است عقل آنها صفات ما را بستاید و طوری از ما انتقاد کند که هیچ استدلالی را برنتابد_ یعنی آنها را از نظر جنسی به ما علاقهمند نسازد. اگر آنها فریفته افراد کم هوشتر از ما شوند، نباید ایشان را به دلیل سطحی بودن محکوم کنیم. همان طور که شوپنهاور میگوید، باید به یاد داشته باشیم که:
در ازدواج کسی به دنبال مشغولیت عقلانی نیست، بلکه در پی به دنیا آوردن فرزند هستند.
پس این طور میتوان نتیجه گرفت که طبیعت میل دارد ما را به فرد مناسبی برساند که در نتیجهی آن نسلی کامل و بدون نقص ایجاد شود، در نتیجه ما به جای اینکه به خاطر عدم وصال غمگین و ناراحت باشیم میبایست منتظر همان فرصت طلایی که طبیعت در اختیار ما میگذارد باشیم.
در تجربهای که خود بارها با آن مواجه شدهام، دیدن افرادی بوده است که میل به زندگی و فرزندآوری را در من شدیدا برانگیختهاند. باید اعتراف کنم بعضی زنان باعث ایجاد میل شدیدی در من میشوند و فکر میکنم این همان ارادهی معطوف به حیات است که میخواهد خود را نمایان کند.
اما از نگاهی دیگر گاهی باید به این فکر کرد که آیا من حاوی صفات و ویژگیهایی هستم که باعث شود فرزندانی سالم، قوی و زیبا داشته باشم؟ به نظر، بشر خودخواهتر از آن است که چنین سوالی را از خود بپرسد، او دیکتاتورانه و بدون فکر، دست به آمیزش میزند حتی اگر این عمل فقط برای لذت جنسی باشد و به پیامدهای آن هیچ نمیاندیشد.
اگر بعضی از افراد میتوانستند این فداکاری را انجام دهند و از فرزندآوری منصرف میشدند، شاید ما در آینده شاهد نسلی میبودیم که کمتر مبتلا به امراض مختلف میشد و اگر این کار هم در نسلهای بعد تکرار شود، آیندهای خالی از انسانهای ضعیف خواهیم داشت.
به طور خلاصه به این نتیجه رسیدیم که عشق زمینی ابزای در دست طبیعت و ارادهی معطوف به بقا است. اگر در رسیدن به معشوق خود ناکام ماندیم، نباید خود را ناراحت کنیم، چون وصالی که خارج از اصول طبیعت باشد، پیامدی چون فرزندانی ضعیف خواهد داشت. از طرفی از سخنان شوپنهاور نتیجه گرفتیم که عاشق و معشوق تنها یک ماموریت دارند و آن هم ایجاد نسلی قوی است، پس لزوماً قرار نیست این دو نفر با هم روابط حسنهای داشته باشند، چنانکه گاهی افراد بعد از آمیزش جنسی، از یکدیگر متنفر میشوند.
در کتاب تاریخ فلسفه بخش شوپنهاور آمده است :
بدفرجام ترین ازدواجها آن است که از روی عشق انجام گیرد و علت آن مسلماً در این است که هدف عشق ادامه نوع است نه لذت شخصی. یک مثل اسپانیایی میگوید:( آنکه از روی عشق ازدواج میکند، باید در اندوه به سر برد). نیم کتابهایی که درباره ازدواج نوشته شده است بیهوده است؛ برای آنکه این کتابها به جای آنکه ازدواج را برای حفظ نوع بدانند، بهر همکاری و دوستی میدانند؛ طبیعت توجه ندارد که بداند آیا پدر و مادر برای همیشه خوشبختند یا برای یک روز، آنچه طبیعت بدان علاقهمند است این است که بداند تولید مثل تا کجا انجام میگیرد. ازدواجهایی که به دستور پدر و مادر به خاطر ثروت و مقام انجام میگیرد، قالباً از ازدواجهای عشقی بادوامتر و سعادتمندتر است. با اینهمه زنی که، به رغم نصیحت پدر و مادر، به خاطر عشق ازدواج میکند مایهی تحسین است؛ زیرا او آنچه مهمتر است برگزیده و مطابق روح طبیعت(و به عبارت بهتر نوع) عمل کرده است؛ در صورتی که نصیحت پدر و مادر بر طبق روح خودخواهی خودشان بوده است. عشق بهترین راه اصلاح نژاد است.
۳۰ مرداد ۱۴۰۴
میشوند.