علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تو گریه کردی باران شد




تو گریه کردی
باران شد
چشمانت را بستی
شب شد
و در نهایت تنهایی
تنها ماندی
و شدی صحرا
تشنه
با نگاهی نگران
تو در افکار غریبانه ات
چیزی را گم کرده ای
جوینده ای
اما هیچ نیافته ای
تو که بودی
و از کجا آمدی
که از هر دولتی گذشتی
ویران شد
تو کویر می خواستی
خزان شد
تو عشق می خواستی
و همه ی دنیا
مجنون شد...





5 تیر 1401

علی دادخواه




دلنوشتهشاید شعری کوتاه
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید