ویرگول
ورودثبت نام
علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

در انتظار پستچی جادویی !




امروز یک عصر جمعه بهاری گرم در آخرین روز اردیبهشت است و بعد از سوزاندن بیش از 400 کالری انرژی، حس نامفهموی که از صبح گریبانگیرم شده بود را پشت سر گذاشته ام.

دیروز در سایت کتابخانه آستان قدس رضوی، دنبال کتابی از گروس عبدالملکیان می گشتم اما با کمال تعجب چیزی پیدا نکردم و کلی ضد حال خوردم. هرچند در ایام دیگر هم کتاب های مورد علاقه ام را یا نداشته یا در مخزن بسته بوده که نمی شد آن ها را امانت بگیرم.

نمی دانم آیا شما هم حس هایی شبیه من را داشته اید یا نه ؟ آنهایی که باعث می شوند دچار سردگمی شوید و ندانید دقیقا از زندگی چه می خواهید ؟

یا یک حس بی میلی شدید نسبت به همه چیز یا اگر دقیق تر بخواهم برایتان بگویم همان پوچی را باید نام برد که در درون انسان سیاه چاله ای ایجاد می کند و گاهی من در آن گم می شوم.

در هفته ای که گذشت خیلی سعی کردم تا حسم را خوب نگه دارم ولی با وجود عوامل درونی و بیرونی منفی، این کار از سخت ترین کارهای دنیاست اما شدنی است ولی چشمتان روز بد نبیند که بعدش ممکن است شدیدا حالتان دگرگون شود و باید مراقب خودتان باشید.

سوزاندن کالری از آن کارهای است که همیشه به من کمک کرده تا کمی به تعادل برسم، در پیاده روی های طولانی تر خودم را می بخشم و برای تمام مشکلات زندگی راه چاره ای پیدا می کنم ولی خب بعد از این که آن ماده شیمیایی که در اثر سوزاندن کالری در بدنم ایجاد می شود، اثرش از بین می رود، دنیا دوباره می خواهد بر سرم خراب شود.

امروز به این فکر می کردم چرا این قدر دوستان کمی در محله دارم. هر بار که می روم پارک برای ورزش، گروهی از پسرها را می بینم که دور هم جمع شده اند و با هم خوش می گذرانند، البته من هم قبلا با جمعی از دوستان همکلاسی دانشگاه، روزگار خوشی داشتیم و معمولا عصرهایی که هوا خوب بود و درس و مشقی در کار نبود، در پارک یا خانه، دورهم خوش می گذراندیم ولی الان 99 درصد آنها ازدواج کرده اند و روزگار متفاوتی از دوران مجردی شان را تجربه می کنند.



البته همیشه جایگزین هایی هم وجود دارد و باید به دنبال راه کارهایی جدیدی بود. برای من یکی از بهترین اتفاقاتی که می تواند در طول زندگی روزمره ام هیجان انگیز باشد و شیرینی اش را در ذهنم تا چند روز مزه مزه کنم، شنیدن صدای پستچی از پشت درب حیاط خانه مان است که برایم کتاب آورده، یادش بخیر آخرین بار که این حس شیرین را تجربه کردم، ابتدای سال 99 بود که آقا جلال عزیز برایم بابت برنده شدن در مسابقه دست انداز، کتاب ارسال کرده بود.

امروز به این فکر می کردم شاید یک پستچی جادویی باشد که هر هفته کتابی را که دوست دارم برایم بیاورد.

این هفته منتظر صدای زنگ پستچی جادویی خواهم بود.





31 اردیبهشت 1400

علی دادخواه


پ ن 1 :تصمیم گرفته ام تا بیشتر حس های خوب را به اشتراگ بگذارم، برایم دعا کنید تابتوانم این کار را تا همیشه ادامه دهم، خبر های بد زیاد است ولی رسالت من بازنشر آنها نیست، دنیا به اندازه کافی رسانه و تریبون برای بیان آنها دارد.

پ ن 2: لطفا با نوشتن نظر خودتان، من را برای نوشته های بهتر راهنمایی کنید.

پ ن 3 : سپاسگزارم که من را می خوانید.

پ ن 4 : از بابت حمایت شما از مطلبی که برای پویش پیک زمین نوشته بودم متشکرم.

پ ن 5 : از تیم ویرگول و بانک ایران زمین هم به خاطر برگزاری این پویش خوب تشکر می کنم.

پ ن 6 : چقدر پی نوشت شد :)) آقا جدیدا نمیدونم چرا نسخه صوتی از مطالبم حذف میشه ؟ لطفا پی گیری کنید :))




حس خوبتو با من تقسیم کنحال خوبتو با من تقسیم کنلبخند بزنپستچی جادوییاردیبهشت
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید