علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

سحرگاهان با شیر پگاه !




فکر می کنم سوم دبستان بودم که مادرم احساس کرد توانایی رفتن به صف شیر، آن هم ساعت 4 صبح را دارم. بعدش کارمان شد عملیات های کله سحر جهت جا نماندن از غافله خرید شیرهای شیشه ای شرکت پگاه!

برای یک پسربچه واقعا سخت بود که بین ساعت چهار تا پنج صبح خروس خون، رخت خواب گرم را ترک کند و بلند شود برود توی سرما، نوبت بگیرد تا بلکه با منت به جای دو تا شیر، شانس بیاورد و سه تا بگیرد !

آن موقع تازه خانه مان را جابجا کرده بودیم و هنوز توی آن منطقه خانه های نیمه ساز زیاد بود و این باعث تردد سگ های ولگرد هم شده بود، یعنی در آن تاریکی اول صبحی باید حواسم به دور و برم هم بود که اتفاقی برایم نیوفتد، یک بار هم که شیر دستم بود، یکی از همان سگ ها به من حمله کرد که وقتی خواستم فرار کنم، خوردم زمین و یکی از آن شیشه شیرهای نازنین شکست، سگ بیچاره هم با دیدن این صحنه بیشتر از من ترسید و پا به فرار گذاشت. بعدش مانده بودم که جواب مادر را چه بدهم ؟

آن سال فقط سوپری احمد آقا دو تا کوچه آن طرف تر از محله ما شیر می آورد که این باعث تشکیل صف طولانی جلوی مغازه اش می شد، گاهی هم به نفرات آخر شیر نمی رسید که در بعضی اوقات باعث دعوا و درگیری می شد آن هم سر اینکه احمد آقا چرا چند تا شیر پشت یخچالش گذاشته و به ته صف چیزی نرسده است.

گاهی اوقات مادرم خیلی زود من را بیدار می کرد تا جزو نفرات اول صف باشم و من چند باری برای اینکه بتوانم دوباره بخوابم، زنبیل را می گذاشتم داخل صف و خودم دوباره به خانه برمی گشتم، به هوای اینکه شاید یک نیم چرتی بزنم و دوباره بروم سر صف، اما وقتی که چشم باز می کردم که هوا روشن شده و دیگر شیری باقی نمانده بود !


زنبیلی که در صف می گذاشتیم !
زنبیلی که در صف می گذاشتیم !


بعد از مدتی هم سوپر مارکت داخل کوچه خودمان سهمیه شیر گرفت و کار کمی برایم راحت تر شد و بجای ساعت چهار صبح، ساعت شش می رفتم سر صف، هرچند که آقای همسایه بعدا قوانینی را برای خرید شیر وضع کرد که موجب نارضایتی اهالی محل شد.

شرکت پگاه به شرطی سهمیه شیر می داد که مغازه دار سایر محصولات مثل پنیر و خامه هم را هم در کنار شیر به مردم بفروشد که آن موقع کم تر کسی پنیر و خامه بسته بندی پگاه می خرید و اکثرا بیشتر متقاضی همان شیر شیشه ای بودند.

آقای همسایه که می دید پنیر و خامه ها روی دستش باد کرده اند و تاریخ انقضای آن ها نزدیک است، فکر جدیدی کرد و نتیجه اش شد قانون فروش مازاد بر تقاضا ! یعنی هرکس فیل می خواست باید جور هندوستان می کشید و بایستی به ازای هر دو تا شیر شیشه ای، پنیر یا خامه هم خریداری می کرد و در غیر این صورت سهمیه اش به یک شیر در روز کاهش پیدا می کرد! البته در این بین بودند کسانی که از این قانون به نفع خودشان استفاده نموده و با خردید پنیر و خامه به تعداد زیاد، از سهمیه شیر بیشتری بهره مند می شدند.

آن سال ها گذشت و بعدش یادم نمی آید از چه زمانی شیر های شیشه ای تبدیل به پاکت های پلاستیکی شد و آنقدر فراوان که دیگر نمی خواست کله سحر برایش صف ببندیم.

الان هم که گاهی صبح زود برای خرید همان شیرهای پلاستیکی به مغازه مراجعه می کنم، می گویند هنوز ماشین پخش شیر نیامده است و می گویم عجب، دوره زمانه عوض شده و یک شیر پاکتی کم چرب از داخل یخچال بر می دارم و به خانه بر می گردم،

البته شاید هم من پیر شده ام و زمانه هنوز سرجایش باشد!







12 مهر 1399

علی دادخواه




کوتاه نوشتهداستان کوتاهخودزندگی‌نامهشیر پگاهخاطرات دهه هفتاد
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید