عین_هبوط·۴ روز پیشبخش دوم خاطرات آسایشگاه روانیبه اتاقم برگشتم و مستقیم بدون حرفی رفتم روی تختم دراز کشیدم،راستش را بخواهی دلم می خواست گریه کنم مثل روز اول دبستان اما آن روز هم بغض لع…
Reyhan·۵ روز پیششبهای پر ستارههر شب با پدر بر روی پشت بام می نشستیم. او برای من میوه پوست میکَند و از خاطرات دوران جوانیاش میگفت. از روزهایی که با مادر در کتابخانهای…
فرامرز انتظاریدرمعلم روستا·۵ روز پیشادامه تحصیلاخلاق و رفتارش بیشتر شاخص بود تا درسش، تا کنون دانش آموزی مانند او ندیده بودم، شخصیتش کاملاً شکل گرفته بود و خیلی بیشتر از سنش می فهمید و ر…
Shivang52Hz·۹ روز پیشسایههای شب؛ بخش اولبی مقدمه میروم سر اصل داستان؛خانوادهای در حاشیه شهر نووسیبریک در روسیه، در خانهای قدیمی و مرموز زندگی میکنند. این خانه که در اواخر قرن ن…
Shivang52Hz·۱۰ روز پیشسایه های شبقراره اولین داستان ترسناکم رو برای مخاطبینی که دارن (چقدرم زیادن) بنویسماصلا فکر نمیکنم که قراره خوب باشه چون اولین تجربهی داستان در ژانر…
آقای مودی·۱۰ روز پیشاصلاً به درد این کار میخوری؟!تا حالا به این فکر کردی که: چرا از شغلت لذت نمیبری؟ چرا مدام حس میکنی چیزی گم شده؟ چرا هیچوقت جرات تغییر نداری؟ این ناداستان برای توئه
فرامرز انتظاریدرمعلم روستا·۱۲ روز پیشارزشیابیآقا محمود که چند سالی مدیر مدرسه دخترانه بود، به گرگان انتقالی گرفت و رفت. واقعاً در این مدت که با ایشان بودم از هر جهت در نهایت کمال بود،…