فکر می کردم تا آخر همینطوری خوب پیش میره، اینکه لباس و کفش ورزشی بپوشی و بری تو پارک بدویی یا اینکه تو باشگاه کلی به خودت زحمت بدی و کالری بسوزونی و بعد که دوش گرفتی و نفست بالا اومد، ذهنت مثل ساعت سوئیسی کار کنه و ایده های خوب تبدیل به نوشتار بشن و دست آخر خواننده خوشش بیاد و کلی ازت تعریف کنه!
اما همیشه اینطوری نیست و باید به فکر راه چاره ای باشم تا حس و حال نوشتن رو تو بدترین شرایط برای خودم ایجاد کنم و بجای پراکنده گویی، تمرکز کنم و خودمو تو مسیر اصلی قرار بدم ولی اینا گفتنش آسونه و تا به خودت بیای، چند هفته گذشته و تو هنوز اول راهی.
باید بگم در حال حاضر مشکل اصلی اینه که من بین چند اتمسفر سرگردون شدم، گاهی با شندین یه ترانه میرم تو فاز احساسی نوشتن و گاهی دلم می خواد از ارتباط معنوی خودم با خدا بنویسم، بعضی وقتا هم که
می زنم تو کانال اورپا و از اون طرف کشتی سوار می شم به سمت آمریکای جنوبی و دست آخر سر از تایوان در میارم و اصلا نمیدونم چی می خوام بنویسم.
ولی باید به سوزوندن کالری ادامه بدم، این تنها روشیه که نمیزاره تو خودم غرق بشم و نفهمم دور و برم چی می گذره، فقط اینکه باید از یه کنار شروع کنم و در مورد همه چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم بلکه شاید یکم دچار نظم مغزی بشم !
اسمشو گذاشتم هیجان نوشتن که باعث میشه در نهایت نتونم اون چیزی که می خوامو روی کاغذ بیارم و بعدشم همه چیز می پره، به همین سادگی !
11 تیر 1400
علی دادخواه