شیرین صفردیمان·۴ روز پیشچهار قدم طلایی برای اینکه یک نویسندهی شاد باشیمانگشتهای پام رو به شوفاژ چسبونده بودم و با خودم حرف میزدم.ای دخترهِ کمعقل و پرعجله! دیدی وبلاگ قبلیت چقدر ایراد داشت و تو اصلاً متوجهشو…
شاهزاده خاکستری·۹ روز پیشپارت سوم سردرگمی — «امنترین زندان من»سالها فکر میکردم مشکل از رابطهها و آدمهاست، اما کمکم فهمیدم بخشی از خودم پشت سردرگمی پنهان شده بود. این نوشته روایت روبهرو شدن با هما…
ali.heccam·۱۰ روز پیشیک دیدگاه شخصیِ کوچولومحیط، چیزهای سرد رو گرم و چیزهای گرم رو سرد میکنه! » این باور من بود اما الان به این نتیجه رسیدم که محیط، همه رو به یه دمای متعادل میرسو…
شیرین صفردیمان·۱۱ روز پیشآقایان نمیدانند!چشمم رو باز کردم، دوست داشتم هم گریه کنم، هم فریاد بزنم. دوست داشتم هم دلم برای همه بسوزه، هم خشمم رو سرشون خالی کنم.از جا که کنده شدم، یاد…
شیرین صفردیمان·۱۳ روز پیشساقی اخبار این مملکت کیست؟صدای تلویزیون! اونهم ۸ صبحِ روز جمعه؟ واقعاً چرا روز تعطیل رو پدرهای خانواده به هر نحوی که توانایش رو دارن با بیخواب کردنِ اعضای خانواده…
شیرین صفردیمان·۱۴ روز پیشعجایب فرزند وسط بودن!البته من سفید و بور نبودم، سبزه و سیاه بودمصدای ضبطصوت خواهرم از اتاقمون شنیده میشد. آهنگ عارف، ابی، داریوش و فرهاد و... .آهنگهایی که ال…
شیرین صفردیمان·۱۶ روز پیشچرا یهو اژدها شدم؟از سالن سینما که اومدیم بیرون، هزار فحش و لعنت به خودم دادم که چرا توی ذهنم آرتین رو با همکلاسیش مقایسه کردم، چرا سرش داد زدم؟مگه قرار نب…
شیرین صفردیمان·۱۷ روز پیشچجوری ایدهی نوشتن پیدا کنم؟امروز دربهدر دنبال ایده بودم که بنویسم، اما اینقدر افکارم و جسمم بههم ریخته بود و درهموبرهم بود که چیزی به ذهنم نمیرسید.ایدهی روزانه…
ali.heccam·۲۴ روز پیشیک پاراگرافحجم راهحل آنقدر زیاد بود که گنجایش فضای کوچک سرم را نداشت؛ این شد که تا نوک انگشتانم کِش آمد. آتشَش زدم. یک دَمِ سنگین از آن گرفتم. به ترت…