خواهرم میگه تو خیلی کند و آروم کتاب می خونی، برای این رفتارم هیچ توضیح قابل قبولی برای گفتن ندارم، من یک آرام خوان هستم و از این بابت با خودم مشکلی ندارم و هیچ وقت نشده از اینکه یک کتابو بعد از مدت طولانی تموم کنم دچار ناراحتی یا عذاب وجدان بشم. اما وقتی که درس می خوندم همیشه نگران بودم که نتونم به موقع برای امتحانات خودمو آماده کنم.
الان همه چیز داره خوب پیش میره، به غیر از خواهرم کس دیگه ای بابت این روند لاکپشتی کتاب خوندم چیزی بهم نگفته، البته فکر کنم خواهرم با این موضوع مشکلی نداشته باشه و فقط می خواسته حرفی بزنه، اون خیلی بیشتر از من تمایل داره با آدما صحبت کنه و گاهی بابت این موضوع کلافه می شم، اما سعی می کنم چیزی نگم که ناراحت بشه، شما نمیتونی با طبیعت آدم ها مبارزه کنی، مثل اینکه بخوای بدون داشتن بال، از ارتفاع به پایین بپری و توقع داشته باشی زمین در اون لحظه نسبت به تو بی خیال جاذبش بشه.
فکر کنم الان کل زندگیم شبیه روند مطالعم شده، آرام و آهسته جلو میره، صبح از خواب بیدار میشم و شبم برای اینکه بتونم بخوابم، موسیقی گوش میدم. فاصله بین طلوع و غروب به کندی پیش میره و من باید با این جریان پیش برم، پس شتاب چیزی رو عوض نمی کنه و من احساس می کنم همون چند صفحه و لمس داستانی که می خونم، برام به اندازه کافی لذت بخش باشه و نیازی به تلاش بیشتر نیست.
14 تیر 1401