باران می بارد
اما چترم
دلش
با من نیست
مثل تو
که سال ها قبل
رفته بودی
و آنجا بود که فهمیدم
در این همه ی عمر
مانند چتری که
برای هیچ بارانی
باز نشد
من هم
جایی
در کنارت نبوده ام
این بود
که تو هم
دلت رفت
اما نمیدانم کجا
ولی
بدون من رفت
و تنها خیابانی طولانی ماند
باران
و چتری که دلش
با من نیست
تا باز هم
تنم
و چشمانم
دوباره
خیس شوند...
علی دادخواه
دی 98
نوشته شده در ساعت 18 مطب بینایی سنجی