دستم را بگیر مرغ دریایی. من اگر که تو دستگیر باشی، هزار و چند دستِ التماس میشوم. از کمبودها و تکرارها عزیز من، به کمبودها و تکرارهای تازهای پناهم بده. زبان، اینجا خشکیدهست. کاش که تو، سرعت نور هم میدانستی؛ که برعکس تمام حرکتهای هر روزه میچرخیدیم و جایی میان بیست سالهگی مثلا، به اندوه پذیرای مردمان برمیگشتم. دستم را، تمام دستهای سیاهم را بگیر مرغ دریایی. زیبایی غمگینی را، در اوج تجربهاش نصیبم کردی و شکوه که کردم، تمام زیباییها حالا، زودتر از موعد رسیدنش سهم من میشود. صبر کردن که اگر بلد بودم، هنوز سهشنبهها میرفتم دعای توسل و یحتمل، پسرم را هم میبردم. دستم را بگیر مرغ دریایی، با تمام سرعتی که میدانی، به اندوه جدید سوقم ده. حتی اگر در این جابهجاییها، تمام هیکلم متلاشی شود. حتی اگر تمام هیکلم متلاشی شد، دستم را محکمتر چنگ بزن، که من، دست سیاه جوانم، اندوه تازهای را بلد شود تاب بیاورد؛ تا موعد کوتاه پوسیدنش.