ویرگول
ورودثبت نام
علی‌پَن
علی‌پَنقضا در کمین بود، کار خویش می‌کرد...
علی‌پَن
علی‌پَن
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

گر نمانیم، عذر ما بپذیر؛ ای بسا آرزو که خاک شده.

همه‌چیز خیلی سریع پیش می‌رود. همیشه، همه‌چیز خیلی سریع پیش می‌رود. دو هفتهٔ پیش بود یا سه هفته؟ رابطه‌ای یازده ماهه تمام می‌شود. دوستی می‌پرسد: «انگار خیلی بهت سخت نگذشت... ها؟» من می‌گویم: «نمی‌دونم. خیلی وقت بود چند روز پشت سر هم ‌خونه نموندم؛ حالا یک هفته‌ست خونم. نمی‌شه دلیلش همین اتمام رابطه باشه؟»

بعد همین اندک دوستانی که از سر جبر باقی مانده‌اند، پیام می‌دهند که: «همه‌گی داریم می‌ریم اردبیل؛ روستای حانیه اینا؛ میای دیگه؟»

پیش از رفتن، در خانه‌نشینی و افسردگی مدام، فکر می‌کنم، چه سفر مسخره‌ای. چهار روز سفر اما، حسابی خوش می‌گذرد. طبیعت و دوستان جوان و پر انرژی و مددهای الکل، یک سرخوشی احمقانه را باعث می‌شوند.

حالا سه چهار روز دیگر گذشته و در تهران، برگشته‌ام به همان انزوای رخوتناک. ماندن در خانه، آزارم می‌دهد و رفتن هم... مگر جایی هست؟

در تکرار دست و پا زدن‌های وقت و بی‌وقت، به عادت چندساله، نشسته‌ام به صحبت با غریبه‌ای. حوالی سهٔ صبح، در مکالمه‌ای که از سر ناچاری پیش می‌رود، می‌نویسم: ای وای... صدای انفجار اومد این‌جا.

جنگ شده. شب سوم، مجبور به ترک آن زندگی می‌شوم؛ که هیچ هم زندگی نبود.

در شهر خودم دیروز، خانمی از چهار سال پیش پیام می‌دهد و خیلی زود، به دیدار می‌رسیم. می‌گوید من تغییر کرده‌ام و قبولش نمی‌کنم. می‌گویم که او بسیار تغییر کرده و قبول می‌کند. یک ساعتی قدم می‌زنیم؛ با آغوشی گرم جدا می‌شویم.

اینترنت ملی می‌شود. خورهٔ تماشای بی‌بی‌سی فارسی، دهنم را صاف می‌کند. راه می‌روم. سیگار می‌کشم. کم‌تر خانه می‌مانم. در خانهٔ‌مان، اسرائیل همین روزها به خاک سیاه می‌نشیند. در درون من، در هر جایی به جز خانه، بدجور به خاک سیاه نشسته‌ام. انتظار می‌کشم. انتظار می‌کشم. دو هفتهٔ پیش بود یا سه هفته؟

این‌جا را پیدا می‌کنم؛ افیونی شود بلکم نوشتن.

جنگتهرانمشهد
۵
۲
علی‌پَن
علی‌پَن
قضا در کمین بود، کار خویش می‌کرد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید