اگر احتمالا شما هم از آن دسته دوستانی هستید که در مرحله افتتاح یک شرکت، یا تشکیل یک تیم نرم افزاری (یا هر تیم دیگری) قرار دارید؛
حتما توصیه می کنم مطلبِ من را با دقت مطالعه کنید.
حدود 5 سال پیش بود که تصمیم گرفتم تیم برنامه نویسی ای را تشکیل دهم.
در آن زمان دانشجوی سال دوم کارشناسی بودم. و با مغزی پر از باد، به شکلِ انتحاری شروع به کار کردم.
ایده ی تا به تا، از همان روزها بود که شکل گرفت و آغاز شد. یک روز مشغول به بررسی یک سری بازی بودم، که ناگهان به بازی paperama برخوردم.
این بازی به شدت من را مجذوب خود کرد و با خود گفتم چقدر خوب می شود اگر بتوانم چیزی شبیه به این بسازم.
جستجوی مفصلی در اینترنت انجام دادم و متوجه شدم تا به حال کاری مشابه با آن در ایران انجام نشده، حتی در حد تحقیق.
نمونه خارجی دیگری هم جز یک عدد برای paperama پیدا نکردم.
کار را به صورت انفرادی آغاز کردم (در آن زمان همزمان مشغول به فعالیت در انجمن علمی علوم کامپیوتر دانشگاه گیلان نیز بودم).
ابتدا چند روش را تست کردم، تا در نهایت به این نتیجه رسیدم که میخواهم کار را از صفر با اپن جی ال بنویسم. (در مورد خودِ تا به تا و درس هایش نیز جداگانه می نویسم)
همین پروژه و تکمیل آن بهانه ای شد برای آنکه عملا آن تیم را تشکیل دهم.
در ابتدا تصور بر این بود که چند نفر را جمع می کنم و بعد با هم به سطوحِ فرازمینی پیشرفت خواهیم کرد و کل دنیا را تسخیر.
و همین باعث شد افرادی را واردِ تیم کنم که برخی از آنها بیشتر “دوست” بودند تا “توانمند”.
خودِ من نیز بدونِ دانش کافی برای مدیریت یک تیم کار را شروع کردم.
هر دوی این عامل باعث شد تا عملا بخش اعظمی از تیم ناکارآمد و بی حرکت باشد و اهم فعالیت های تیم به گردنِ من یا حداکثر امیر؛ که در کنارِ بهترین همکار بودن، بهترین دوستِ من نیز شده بود می افتاد.
از یک سو من خودم را قیّمِ آنهایی که به تیم اضافه کرده بودم می پنداشتم، و سعی می کردم با پول خرج کردن (آنقدر که در آن زمان در توان داشتم و پارک علم و فناوری حمایت کرده بود) و تشویق و گهگاهی از خود گذشتگی (به طوری که خودم پول نداشتم اما برای تیم خرج می کردم، و بعد با خود می گفتم حتما روزی نتیجه خواهد داد)، به آنها تخصصی را یاد دهم تا شاید بعدها به کار آیند.
از سویِ دیگر تعدادی از آنها خود را اضافی تصور می کردند (به این دلیل که فکر می کردند توانایی لازم را ندارند و البته درست تصور می کردند) و یا منتظر این بودند که من به آنها بگویم دقیقا چه کار کنند و فکر می کردند در حال هدر رفتن هستند.
این تیم، با تلاش های دو نفره (و به دلیل اینکه ساز و کار پارک علم و فناوری اینطور اقتضا می کرد)، تبدیل به یک شرکت شد، شرکتی که درس های بزرگی را از آن روزها فرا گرفته و با خود به آینده می برد.
حالا همان افراد را تصور کنید، که بدونِ اینکه درک کنند به ازای هر نفر قریب به 800 هزار تومان (که در زمانِ نگارشِ این مطلب اصلا هزینه کمی برای یک تیم استارت آپی نیست!) برای اینکه هر کدام عضو هیئت مدیره شوند. و بدونِ اینکه متوجه بارِ حقوقی ای که به واسطه عضو هیئت مدیره شدن بر آنها تحمیل می شود باشند، هیئت مدیره یک شرکت شده باشند. (که البته بخش اعظمی از این اشکال، قصورِ ما به عنوان مدیران اصلی شرکت بود تا قضیه را تفهیم کنیم برای اعضا).
شکی نیست که همان روند در قالب شرکت ادامه پیدا کرد؛
خلاصه داستان اینکه پس از مدتی بیش از مقداری که برای اضافه کردنِ افراد به شرکت خرج شد، خرجِ خارج شدنِ آنها از شرکت شد و اعضای شرکت تغییر کردند.
ما در آمولای از این اتفاقات بزرگ، که مدتی حرکتمان را متوقف کرده بود، درس های بزرگی هم آموختیم. اما وظیفه ماست که برای پیشرفت جامعه استارت آپیِ کشور، این تجربیات را با دیگران به اشتراک گذاریم تا آنها این اشتباهات را تکرار (تَکرار) نکنند.
این درس ها را به صورت فهرست وار برایتان می گویم:
این لیست در طیِ روزهای آینده ممکن است آپدیت شود. تا اینجا همینقدر به ذهنم رسید.
امیدوارم این تجربیات بتواند به افرادی مشابه 5 سالِ پیشِ ما کمک کند.
و من الله توفیق