دهم دی تولد 40 سالگیام بود.
راستش عددها نمیتونن تو زندگی ما تاثیرگذار باشند. یعنی این عدد نیست که ما را تغییر میدهد. این فهم انباشت تجربههاست که باید به مرحلهی لبریز شدن برسد.
بنابراین مهم نیست 40 ساله باشی 20 ساله یا 80 ساله. مهم این است که بتوانی با خود و دنیای اطرافت به یک سازش و تفاهم متعامل برسی.
آن زمان، نه رفتارهای اطرافیان اذیتت میکند و نه از ترسهای رسوب کرده از دوران کودکی واهمهای داری؛ چون توانستهای به کودکی برگردی و گرههای اضطرابآمیز را از ذهنت باز کنی.
کاملگراییات (Perfectionism) را مدیریت میکنی و به اشتباههایت به عنوان یک پله و مسیر برای ادامهی زندگی مینگری.
مهم نیست چهقدر اشتباه کردی. مهم این است که آیا از این اشتباهها پلهای ساختهای تا به اهدافت برسی یا نه.
هدف چیست؟
آسوده و راضی بودن. پس باید روی تعریف آسودگی هم فکر کنی. کجا باشی و چه کنی راضی هستی؟ پس سعی میکنم به آن نقطه فکر و خودم را به آن هدف نزدیک کنم.
فرض کنیم هدف من رسیدن به شهر اصفهان باشد. اما بنزین ماشین تلاش من تا کاشان جواب دهد.
هیچ مشکلی نیست. میتوان مدتی در کاشان اطراق و انرژی(بنزین) جمع کرد برای رسیدن به شهر اصفهان.
همچنین ممکن است به شهر اصفهان برسم و بفهمم اشتباه کردم باید به تبریز میرفتم.
حالا میتوانم از تجربهی سفر کاشان-اصفهان استفاده کنم تا بتوانم خودم را به تبریز برسانم.
مهم رسیدن به اصفهان یا تبریز نیست. مهم این است که آنقدر از راههای اشتباه یاد بگیری که دیگر فکر هیچ سفری، تو را مضطرب نکند.
همچنین امروز دریافتهام برخی موقعیتها و برخی آدمها حضورشان کنار من، اضطرابآور است. آدمهایی که شبیه خودم کاملگرا هستند، بدجور میتوانند به من ضربه بزنند؛چون مرا وارد یک رقابت با وجودی میکنند که قرار نیست هیچوقت راضی شود.
این آدمها در کار و زندگی حتی از صد، 100 را هم نمیخواهند و در پی 120 هستند. شما اما خیلی خوب میدانی که هیچگاه کیفیت انجام یک کاری مطلقا کامل نیست و همیشه میتوان از آن ایراد گرفت.
بنابراین، آدمهای مفیدی در سطح جامعه هستند که مدام در حال باگ گرفتن از آدمها و اتفاقهای اطرافاند. وجود این افراد در سیستمهای کاری، تجاری، اقتصادی و فناورانه ضروری است.
ولی قرار نیست چنین آدمهایی، دوست، استاد، همکار یا خویشاوندِ امنی باشند. پس قرار بر قطع ارتباط با این باگگیرها نیست، موضوع این است که این افراد نمیتوانند به شما حس امنیت بدهند و در حالت بسیار پوچ و آزاردهندهای، اگر قصد تادیب شما را نداشته باشند، حس ناکافی بودن را منتقل میکنند.
بنابراین میتوان در موقعیتهایی که میخواهید تفریح کنید یا آرام باشید، این افراد را به حریم خود راه ندهید. چون ممکن است سر همین اختلاف، از هم دلخور شوید و دلخوری یعنی کم شدن از فرصت لذت بردن از زنده بودن.
برای همین خیلی مهم است که درک کنیم هستی پابرجا نیست و مدام در حال تغییر است. ما انسانها گونهای به ظاهر هوشمند روی زمین هستیم که در منتهای حماقت خود را صاحب زمین میدانیم و فکر میکنیم ارادهی بشر میتواند بر هر پدیدهی طبیعی غلبه کند.
مشکل اینجاست که خوب هم پیش رفتهایم و دستکم با همین اطلاعات ناقص خویش دریافتهایم که در استحصال انرژی از زمین موفق بودهایم.
پس به لحاظ فکری دچار این توهم هستیم که من هستم تا به اهدافم برسم و راضی و خوشبخت باشم.
این دردناکترین فهم اشتباه ما از هستی است. عجیبتر اینکه نظام آموزش نیز مدام دارد شعار بلاهتآمیز «خواستن توانستن است» را در ذهن کودکان ما میکارد.
در حالی که من گونهای از جانوران هستم که ژنهایم برای خوشحال بودن تلاش نمیکنند بلکه فقط برای ادامهی حیات و زنده ماندن میکوشند.
حال این تلاش برای زنده بودن را میتوان به اهداف دلخواه نیز آغشته کرد، ولی نباید با تعریف اهداف غیرقابل دسترس و خارج از توان ما، اضطراب موقعیت اجتماعی را بیشتر و بیشتر کرد.
فقط باید شانس بیاوریم و احتمال تصادفهای ناگوار در زندگی ما کمتر باشد. از همه مهمتر باید بتوانیم فعلا زنده بمانیم تا بتوانیم بیشتر از زنده بودن لذت ببریم.
من امروز این طور فکر میکنم. ممکن است فردا فکر و هدفم عوض شود. خب چه بهتر. آن را پی میگیرم.