زری قشنگم.
این نامه رو با تاخیر برات مینویسم. در حقیقت این نامه بایستی دیروز ارسال میشد که بنا به دلایلی افتاد به امروز.
زری جان
از وقتی که یادمه تا سه چهار سال پیش چند روز مونده به عید میرفتیم کنار اکواریوم هایی که به مناسبت عید ماهی میفروختن. ماهی ها رو نگاه میکردیم از فروشنده قیمت هر کدومش رو که خوشمون میومد میپرسیدیم و اونمنمیدونم طبق کدوم معیار قیمت ماهی رو میگفت.
ماهی رو با توری میگرفت.وقتی ماهی رو از آب بیرون می آورد ماهی چند ثانیه ای تکونای شدیدی به خودش میداد. خیلی دوست داشتم بدونم اون لحظه ماهی به چی فکر میکنه. یعنی به این فکر میکنه که داره میمیره؟
بعد که توی تنگ ماهی مینداختش ماهی جون تازه ای میگرفت. لابد پیش خودش میگفت خدا رو شکر زنده موندم. ولی چند ثانیه بعد خودش رو محصور در یک تنگ به قطر یه وجب میدید و لابد این بار با خودش میگفت گرفتار جایی شدم و زندگیمشده مصداق:
آنقدر بد زندگانی مرده به.
سرنوشت محتوم ۹۹ درصد این ماهی ها مرگبود. فقط یه وقتایی که میخواستیم حالی به این ماهی ها بدیم دو تاشو میگرفتیم و با هم توی یه تنگ میزاشتیمشون که تنها نباشن.
دیگه اگه خیلی شانس میاوردن بعد از عید یا میدادیم به یه فامیل که اکواریوم داشت یا میبردیم مینداختیم تو حوضی رودخونه ای که از سر خودمون بازشون کرده باشیم.
یادمه یه سال یه ماهی گرفتیمکه خیلی بازیگوش بود. معیار انتخابمون واسه ماهی، بازیگوشی و تحرکش بود. فکر میکردیم ماهی که تحرک بیشتری داره بیشتر زنده میمونه
اون ماهی رو تویه ظرف آب گذاشتیم وقتی بعد از یه ساعت رفتیم سراغش دیدیم ماهی تو ظرف نیست.
انگار که غیب شده بود. واسمون عجیب بود. بعد از سه چهار ساعت دیدیم ماهیه افتاده رو ریشه های کنار فرش. خشک شده بود و به ریشه ها چسبیده
به سختی از ریشه های فرش جداش کردیم و انداختیمش تو یه تشت. عین همراهانبیماری که تو بخش مراقبت های ویژه اس دور تشت چمباتمه زده بودیم و زل زده بودیم به ماهی بخت برگشته. بعد چند ساعت مطمئن شدیم زنده بشو نیست، میخواستیم بندازیم بره. یهو دیدیم دهنش تکون میخوره. بعد از یکی دو روز دوباره تونست شنا کنه. ولی اونمچهار پنج روز دیگه مرد.
بعد از ظهور شبکه های اجتماعی، کمپین نخریدن ماهی قرمز بوجود اومد و از اونوقت به بعد ما دیگه ماهی نگرفتیم و اجازه دادیم ماهی های قرمز زندگی کنن و الان لابد یا دکتر شدن یا مهندسی یا سرمایه گزار.
ولی حیف شد! تنها چیزی که سر سفره هفت سین حرکت داشت و زنده بود همین ماهی بود. ولی چه میشه کرد، قدرت شبکه های اجتماعیه دیگه. تو رودروایسی میفتی و همراه موج میشی و قبول میکنی به یه تصمیم پایبند بمونی.
خدا رو چه دیدی. شاید علم بازم پیشرفت کنه و همونطور که سمنوی تقلبی و غیر خوراکی درست کردن، ماهی مکانیکی هم درست کنن که همه بتونن بگیرن و به جای ماهی زنده سر سفره بزارن.
راستی کتاب کتابخانه ی نیمه شب رو تمومکردم. منم دقیقا همونحسی بهم دست داد که تو ازش میگفتی.
خودمو خیلی جای شخصیت نورا گذاشتم همش به این فکر میکردم که یه دنیای دیگه ای هست که من و تو توش کنار همیم. همون زندگی ایده آلی که مد نظرمونه در جریانه.
نورا اخر داستان فهمید که باید تو زندگی خودش باشه. خودش زندگی کامل رو بسازه. منممطمئنم که ما حسرت اون زندکی موازی رو نمیخوریم. ما باید اونزندگی کامل رو بسازیم. به هر قیمتی و با تحمل همه ی سختی های پیش رو.
زری زیبای من.
این نامه روکه مینوشتم به این نتیجه رسیدمکه ما دو ماهی نیستیم که در پی بودن کنار همباشیم. دو ماهی جدا از هم زنده ن. حکایت من و تو حکابت آب و ماهیه که ماهی بدون آب زنده نیست. شاید قشنگ ترین تعبیر رو مولانا گفته باشه:
ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان
ماهی جانم بمیرد گر بگردی یک زمان
ماهیان را صبر نبود یک زمان بیرون آب
عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان
جان ماهی آب باشد صبر بیجان چون بود
چونک بیجان صبر نبود چون بود بیجان جان
دوستت دارم زری جان
علی تو