زری جونم
چیزی به عید نمونده و اگه بزارن تعطیلات شروع شده.
تو نامه ی قبلیت راجع به خوابیدن نوشته بودی. نامتو وقتی خوندم که تازه بیدار شده بودم. یه جورایی بین خواب و بیداری و با چشمای نیمه باز خوندمش. حسش کامل بهم منتقل شد.
به نظر من یکی از شروط لازم و نه کافی خوشبختی اینه که وقتی بیدار میشی و چشماتو باز میکنی تنها نباشی. و مجبور بشی آروماز تخت بری بیرون که بیدارش نکنی.
آرزومه یه روز بیدار بشم چشمامو باز کنم و ببینم تو کنارمی.
زری عزیزم
سماق اخرین سین سفره هفت سینماست. سماق یعنی صبر. یعنی انتظار یعنی بردباری
این چهارمین عیدیه که با هم و دور از هم جشنمیگیریم. چهار سال اصلا کم نیست. یه عمره.
من و تو صبوریم. اگه همونجور که آدما عنصور وجودی داشتن، ادویه وجودی هم داشتن، در این صورت قطعا ادویهی وجودمن و تو سماق میبود?
چهار سال که سهله. چهل سال یا اصلا تا روز آخر زنده بودنمون صبر میکنیم.
زری زیبای من
هفت سین ما اینجا تموم شد. فقط میمونه یه تخم مرغ که باید تقسیم وظیفه کنیم. من میپزمش تو هم که نقاشیت خوبه رنگش کن. اصلا باهاش کاردستی درست کن. ?
میمونه یه آینه و شمع که اونم اینه شمعدون عروسی رو میاریمرو سفره.
یه قران برای مسلمین و یه دیوان حافظ برای مشرکین. دیگه باید همه سلیقه ها رو پوشش بدیم.
فک نکنم چیز دیگه ای نیاز باشه.
عین بچه هایی که ذوق دارن لباس نو میپوشیم و پای هفت سین میشینیم.
تو بغلمی و سال تحویل میشه. میبوسمت. چشمات و پبشونیتو میبوسم و بهت میگم
زری جونم عیدت مبارک
دوستت دارم
علی تو