امین
امین
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بد، مثل قبلنا


شنیدیم که میگن یادش بخیر قبلنا چقد خوب بود و خوش میگذشت و با صفا بود، کاش برگردیم به اون دوران و فلان و بهمان

برای من و نسل من زیا مفهوم خاصی نداره این موضوع

‌

اتفاقا مدتی هست مثل قبلنا شدم دوباره نمی‌نویسم چون حس میکنم مخاطب ندارم و حتی‌اگه هم داشته باشم با نوشتنم بیشتر ناامید می‌شن...

مثل قبلنا شدم رونده شده از اطراف، همونکه می‌گرده دنبال یه سرپناه که از هرم آفتاب در امان بمونه.

درست وقتی حس‌میکنم یه پناهگاه پیدا کردم، ساعت۱ ظهر متصدی میاد و میگه اگه ۱ دقیقا بیشتر بمونید ۲ شب حساب میشه...


یه وقتایی که چندتا ابر می‌ندازی جلو خورشید تا بتونم باهات حرف بزنم عینکمو برمی‌دارم با چشمای ضعیفم به آسمون نگاه می‌کنم، جز یه رنگ آبیِ تار و مار چیزی نمی‌بینم و حرفی هم نمی‌زنم چون نمیدونم چی بگم که خراب نکنم و تو هم دورم نندازی...

التماس آخرین تیرِ کسیه که بد گیر افتاده...

تاحالا بد گیر نیفتاده بودم، ولی فک‌ کنم اینبار کار به التماس می‌کشه

نزار جز به خودت کار به التماس بکشه


پناهگاه
احساس سوختن به تماشا نمی‌شود؛ آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید