تو ببُر که اگر نبود این چاهی که درونم حفر کردی تا از غم لبریزش کنم، نه بندگان و مخلوقاتت و نه حتی خودت سراغی از سکوتم نمیگفتید.تو خودت هم دل هارا…
خدای سخنگو چند روزه ک در درونگرا ترین حالت ممکن خودم قرار دارم، صبحا میرم محل کار و اونجا توی اتاق خالی خودم میشینم و صرفا کار چند مراجعه کننده رو ان…
گاهی برای شاید گاهی دلم میخواد یه جا کز کنم و با خودم حرف بزنم، ولی احتمال اینکه حرفامو بشنوی بخونی یا بفهمی وجود داشته باشههر چقدر کم ولی وجود داشته باشه…
خیلی بی مقدمه برگی کوتاه، متفاوت و ترسناک از زندگیم رو در چند هفته اخیر شاهد بودم؛ برگی ک راجع بهش با هیچ کس نمیتونستم صحبت کنم با هیچکس.خیلی بی مقدمه ب…
سه و بیست دقیقه حالم گرفته شده، مثل آنکه هرچه دوید به اتوبوس نرسید.غم عجیبی در سینه ام نشسته و بغض سختی را مهمان گلویم کردهو باز هم چشم سمت راست ام زودتر ج…
برای تو کاری نداشت... وجودی غیر تو برای حرف زدن با او سراغ ندارم. بیا، کمی حرف دارم، میخواهم سرت داد بزنم،کاری به خداییت ندارم، میخواهم داد بزنم برای روز ها…
هیزم های من من فروشنده نبودم گ، اصلا بازاری هم نبودمخانه ای چوبی داشتم که فرو ریخته.یادت نیست، خودت آمدی خودت قیمت دادی، خوب هم قیمت دادیوسوسه شدم...ه…
انگار چیزی در من کشته شد تا زمانی ک کاملا مال من بودی،دیوانهوار عاشق بودم و هر لحظه شوق داشتم، شوق شنیدنت، دیدنت و خندینت و ... انگاری ک هربار به قدر کافی نگاهت…
من حاضرم میلنگد، جایی از کارها را میگویم.برای همین است که رو به معامله می آوریم، باشد که بدست بیاوریم چیزی را که نشد... هرکس معامله ای میکند و…
فقط توپمون افتاده چندتا بچهی کم سن و سال بودن، در خونه رو زدن و با یه استرس خاصی گفتن: فقط توپمون افتاده تو بالکن...توپشون و دادم و رفتن و دیگه هم توپ نیف…