امین·۲ روز پیشیک نگرانعده ای را هم با استخوان در گلو آفریدی، نه برای آنکه صدایشان به جایی نرسد؛ برای آنکه صدا نداشته باشند.سر بر می گرداند، چهار طرف را نگاه می…
امین·۷ روز پیشاما من باور کردمشاید مثل همه معما هایی که بعد از حل شدن آسان شدند، بعد از تمام شدن این ماجرا به تو بگویم، آنقدر ها هم سخت نبود.تو اما یادآوری ام کن، کوتاه…
امین·۱ ماه پیشپرتگاهصدای بوق ماشین را که شنیدم دستپاچه شدم، دستم خورد به لیوان آبی که روی میز بود، لپتاپ را با نگه داشتن دکمه پاور خاموش کردم، جوراب هایم را پ…
امین·۳ ماه پیشبرای دیدن لبخندت، ازدوراز حالا، بدون عینکاول کولر را روشن و بعد چراغ هارا را خاموش کردم خیلی آرام و با احتیاط رفتم و روی تخت نشستم دارو ها و قطره هایی را که بای…
امین·۴ ماه پیشبرحسب زمانچراغ های اتاقم روشن بود، خواستم فقط کمی دراز بکشم، پتو هم روی خودم نکشیدم.خیلی زود خوابم برد، تا چشم روی هم گذاشتم، رفتم فقط به یاد دارم…
امین·۵ ماه پیشبه قدر کافی سرخهرم گرما در چشمم را احساس میکردم، وقتی که پلک میزدم متوجه خروج داغی از مردمک چشم هایم میشدم.به زمین نگاه میکردم، به کفش هایم،،، میتوانست…
امین·۶ ماه پیشترسومن ابایی ندارم، اصلا واضح است، آدمیزاد تنها که میشود طبع شاعری اش گل میکند، نویسنده میشود.حرفی نیست من هم از این قاعده مستثنی نیستم.اصل…
امین·۷ ماه پیشدلم سفر میخواهددلم سفر میخواهد، همراه رئیس جمهورهمراه زائران خانه خدا، به سمت منایا به ژاپن همراه شینزوآبه، حین سخنرانییا به آبادان حوالی متروپل، یا حتی ب…