امین·۱۰ روز پیشیکی دو ثانیهمن هم مثل همه مفتون بوی باران هستم، مجذوب صدای دلنواز و دلتنگ طراوت بعد از آن.از تماشای بارش، هرچند هم طولانی خسته نمی شدم، لذت میبردم و…
امین·۱۲ روز پیشو این حس جدیدی بودروز پرکاری داشتم، بعد از غروب آفتاب به خانه رسیدم، ساعت از ۸ عبور کرده بود که متوجه شدم باید کمی چشم برهم بگذارم، فورا خوابم برد.خواب دیدم…
امین·۲ ماه پیشدو روزدو روز را قرار دادی، یکی برای اینکه به خودمان فکر کنیم، آن را ولادت نامیدی و دیگری را برای اینکه دیگران به ما فکر کنند و آن را وفات.میرو…
امین·۳ ماه پیشیک نگرانعده ای را هم با استخوان در گلو آفریدی، نه برای آنکه صدایشان به جایی نرسد؛ برای آنکه صدا نداشته باشند.سر بر می گرداند، چهار طرف را نگاه می…
امین·۳ ماه پیشاما من باور کردمشاید مثل همه معما هایی که بعد از حل شدن آسان شدند، بعد از تمام شدن این ماجرا به تو بگویم، آنقدر ها هم سخت نبود.تو اما یادآوری ام کن، کوتاه…
امین·۴ ماه پیشپرتگاهصدای بوق ماشین را که شنیدم دستپاچه شدم، دستم خورد به لیوان آبی که روی میز بود، لپتاپ را با نگه داشتن دکمه پاور خاموش کردم، جوراب هایم را پ…
امین·۶ ماه پیشبرای دیدن لبخندت، ازدوراز حالا، بدون عینکاول کولر را روشن و بعد چراغ هارا را خاموش کردم خیلی آرام و با احتیاط رفتم و روی تخت نشستم دارو ها و قطره هایی را که بای…
امین·۷ ماه پیشبرحسب زمانچراغ های اتاقم روشن بود، خواستم فقط کمی دراز بکشم، پتو هم روی خودم نکشیدم.خیلی زود خوابم برد، تا چشم روی هم گذاشتم، رفتم فقط به یاد دارم…
امین·۸ ماه پیشبه قدر کافی سرخهرم گرما در چشمم را احساس میکردم، وقتی که پلک میزدم متوجه خروج داغی از مردمک چشم هایم میشدم.به زمین نگاه میکردم، به کفش هایم،،، میتوانست…